مثل گلوله یویو
بازیچه توام.
سر نخم دست توست.
از تو دور می شوم،
به تو نزدیک می شوم.
از تو دور می شوم،
به تو نزدیک می شوم…
فقط خدا کند بازی ات که تمام می شود
مرا در جیب خودت بگذاری.
حتی الامکان جیب بغلی ات،
آن هم جیب سمت چپ.
منبع: وبلاگ آرمانشهر
توضیح: این متن به عنوان سرمقاله در هفتمین شماره نشریه مداد(منتشر شده در آذر92) به چاپ رسید. سرمقاله ای مشترک از من و مهندس مهکی.
- به دلیل اینکه نیم فاصله ها در قالب یادداشت وبلاگ حذف میشود برخی کلمات دچار ایراد ویرایشی شده اند، پیشاپیش عذرخواهی میکنم، به دلیل زیاد بودن کلمات فرصت اصلاح وجود نداشت!!!
سرمقاله
محمد باقر مهکی- شهاب دبیری نژاد
1- اگر آشنایی مختصری با فضای عمومی دانشگاه داشته باشیم، شاهد وجود نوعی ذهنیت در بین افراد هستیم به گونهای که دانشگاهیان را به دو قشر مذهبی و غیر مذهبی تقسیم میکنند. ابتداییترین نکتهای که به ذهن میرسد میزان اخلاقی بودن این امر است. به هر حال تشخیص مذهبی و یا غیر مذهبی بودن افراد بر پایهی قضاوتهای شخصی ما است و بر اساس آموزههای اخلاقی اسلام، اولاً ما حق قضاوت را در مورد افراد نداریم و ثانیاً ابزار دقیقی هم برای این امر نداریم.
اگر از نگاه منفعت محورانه هم به قضیه نگاه کنیم، این سؤال به ذهن میرسد که تقسیم کردن دانشگاه به دو قشر چه فایدهای برای ما داشته است. در سالیان اخیر و در عمدهی مسائل تفاوتی واضح بین مطالبات بسیاری از دانشگاهیان و فعالان تشکلهای مذهبی قابل لمس بود. به نظر میرسد آن تقسیم بندی موهوم باعث ایجاد فاصلهای بین تشکلهای مذهبی و بدنه دانشگاه و در پی آن ضعف تحلیل ازسوی بسیاری از فعالان دانشجویی شده است. شاید نتیجه نگرفتن عمده فعالیتهای تشکلها در دوره 4 سالهی گذشته ناشی از همین امر باشد.
در ذهن برخی از دوستان، دشمنی فرضی و خبیث به نام آن وریها وجود دارد. این ذهنیت باعث تولید رقابت و عنادی موهوم در ایشان شده که خود این امر نیز منجر به ایجاد نوعی از قبیله گرایی در دانشگاه شده است. در دوره 4 ساله گذشته شاهد حمایت عدهای قلیل از مدیریت قبلی دانشگاه بودیم. استدلال این عزیزان این بود که ریاست دانشگاه از خودمان است، بنابراین باید فرصت بیشتری به او داد و البته تضعیف او باعث سوء استفاده آن وریها خواهد شد. آخر داستان را که دیگر همه بلد هستیم.
2- در ماههای اخیر شاهد وقوع اتفاقات مبارکی در دانشگاه بودیم. مهمترین این اتفاقات آغاز دوره مدیریتی جدید و شروع به کار انجمن اسلامی دانشجویان بود. نشریه دانشجویی مداد ضمن تبریک به سرپرست محترم دانشگاه و اعضای محترم انجمن اسلامی، برای این عزیزان آرزوی موفقیت دارد. فراموش نکنیم این انقلاب راحت به ما نرسیده است و هدف همهی ما باید خدمت بیشتر به این انقلاب و تلاش برای رشد آن باشد. به نظر ما گمشدهی امروز دانشگاه های کشور از جمله دانشگاه ما، نبود فضای فکری مناسب، سطحی نگری به شکل وسیع و محدود شدن سواد سیاسی دانشجویان به اخبار و تحلیل های خبرگزاری ها و سایر رسانه هاست. بدون شک چنین وضعیتی در درازمدت یک فاجعه خواهد بود. دانشجویان امروز، مسئولین فردای کشورند و تهی بودن توشه فکری و مطالعاتی ایشان، کشور و انقلاب را دچار مشکلات پیچیده ای خواهد کرد.
بنابراین انتظار امروز ما از انجمن اسلامی، بسیج دانشجویی و سایر تشکلها و فعالان دانشگاه، کمک به ایجاد چنین فضایی در دانشگاه است. ما به سهم خود نزدیک به چهار سال است سعی می کنیم در این مسیر گام برداریم ولی قطعاً تأثیر فعالیت تشکلها بیشتر خواهد بود. مبادا تشکلها، خود به سیاست زده شدن دانشجویان، ایجاد دوقطبی های احساسی(و نه فکری) و شور سیاسی تهی از شناخت عمیق دامن بزنند.
3- به لطف خداوند، هفتمین شمارهی مداد نیز با وجود تمام سختیها و محدودیتها به ثمر نشست. سپاسگزار تمامی دوستانی هستیم که در این راه ما را یاری دادند. امیدواریم این شماره مورد رضایت مخاطبین قرار گیرد. همچون گذشته تلاش کرده ایم در حد امکان تحلیل های عمیقی در موضوعات پرونده های مورد بحث ارائه دهیم.
همچنین رخداد شیرین و مبارکی که در حین آماده نمودن این شماره به وقوع پیوست، ازدواج سردبیر دلسوز، پرکار و دوست داشتنی نشریه بود. ضمن تقدیم صمیمانه ترین شادباشها به سید محمد حسینی عزیز و همسر محترمشان،آرزوی شکفتن غنچههای خوشبختی و پا گرفتن زندگی پر از موفقیت و سعادت را برایشان داریم.
مثل همیشه منتظر نقدها و نظراتتان هستیم...
توضیح: این یادداشت در پرونده "ازدواج دانشجویی" مربوط به هفتمین شماره نشریه مداد(منتشر شده در آذر 92) به چاپ رسید.
آرمان گراها چگونه ازدواج می کنند؟
شرحی بر ازدواج هایی که می تواند مسیر کمال گرایی را هموارتر کند
شهاب دبیری نژاد
دلهایی که برای هم می تپند، احساس بدیع تنها نبودن و یک همراه همیشگی داشتن، احساس اینکه یک نفر منتظر آمدنت و یا حتی منتظر تماست هست... . این ها ممکن است نخستین تجارب شیرین افراد از مراحل آشنایی تا ازدواج باشد. اما همه این ها نهایتن برای چیست؟! آیا این هم مرحله ای از مراحل تکراری زندگی هر آدمی است که با گذشت زمان گرد فراموشی بر آن می نشیند. کم نیست آمار جدایی رسمی و یا حتی جدایی عاطفی -که در هیچ جا ثبت نمی شود- اما بیش از همه دو طرف می دانند چقدر از هم دور اند، هرچند اسامی شان داخل شناسنامه همدیگر باشد. موضوع این نوشتار راهکارهایی برای بهتر زندگی کردن و توصیه های متداول نیست گو اینکه نه نگارنده تجربه ی ازدواج دارد و نه تحصیلات و تحقیقات درخوری در این زمینه داشته است؛ آنچه مایلم بیان کنم نقشی است که ازدواج و یافتن همراه همیشگی در سنین جوانی می تواند برای ادامه بهتر و رشد همه جانبه پسر و دختر ایفا کند و طبیعتن آن هایی که در هنگام ازدواج دارای شخصیت و تحلیل نسبتن مستقلی نسبت به ادامه هستی و زندگی خود نیستند، نمی توانند مخاطب خوبی برای این نوشته باشند.
بسیاری از جوانان قبل از ازدواج و یا در سال های ابتدایی زندگی مشترک با توجه به مواردی همچون میزان رشد و بلوغ عقلی و اجتماعی، تجارب خاص زندگی، محیط خانواده و تحصیل و سطح مطالعات، به نوع خاصی از نگاه برای ادامه زندگی خود می رسند. در واقع این گروه به یک نتیجه می رسند و آن اینکه یک یا چند مورد باید به عنوان محور زندگی آنها پررنگ باشد، می توان این محورها را «آرمان» زندگی آنها نامید. پس از یافتن آرمان، طبیعی است هرکسی نسبت به اراده و استعداد خود برای دست یابی به آرمان ها تلاش می کند.1 مراد از آرمان در ادامه این متن آن اهداف و ایده هایی است که سطحی فراتر از زندگی دنیوی دارد و به یقین انتخاب نوع این آرمان ها تناسب مستقیمی با جهان بینی و نوع نگاه هر فرد نسبت به وظیفه و رسالت حضور انسان در دنیا دارد. اگر بپذیریم که هدف از حضور انسان در این دنیا رسیدن به سطح بالایی از معرفت و کمال متصل به خداوند است پس طبیعی است معرفت عمیق بشری چه نتایج بزرگی در این دنیا به بار خواهد آورد. بنابراین اگر آرمان ها در این راستا انتخاب شود که البته می تواند مصادیق مختلفی را شامل شود، انتخاب همسر و همراه در زندگی بسیار مهم و حیاتی خواهد بود.
تصور کنید دانشمندی که سالهای متمادی از زندگی خویش را صرف حصول علم و دستیابی به اهداف والای علمی نماید2 بدون داشتن همراهی که این ویژگی ها و اهداف را بپذیرد و خود نیز راه را برای دستیابی به آنها هموار کند ممکن نیست. یک مبارز یا یک مسئول بلند پایه سیاسی را در نظر بگیرید که عمری در راه رسیدن به آرمان خویش تلاش نماید و دائم در معرض خطرات گوناگون قرار گیرد آیا ادامه زندگی مشترک او در صورتی که همسرش اعتقادی به آرمان هایش نداشته باشد ممکن است؟! بدون شک اگر تفاهم همه جانبه ای در این زمینه وجود نداشته باشد پس از مدت کوتاهی فرد متهم به خودخواهی خواهد شد و جدایی محتمل ترین گزینه است اما توافق همه جانبه زوجین چه بسا طرف دیگر را نیز به این عرصه وارد کند و زن و شوهر، همدوش هم برای رسیدن به آرمان هایشان تلاش کنند و فداکاری، گذشت و گاهی دوری و فراق به مدت ادامه عمر حاصل آن خواهد بود. در دوران جنگ تحمیلی کم نبودند زنانی که با علم حضور مردانشان در جبهه با عشق و علاقه با آنها ازدواج کردند و بسیاری از آنها با وجود شهادت یا جانبازی همسرانشان برای ادامه زندگی خم به ابرو نیاورده و فداکارانه و با خاطره هایی مملو از عشق نبست به همسرشان زندگی را ادامه داده اند.
اما یک سوال اساسی در این میان پیش می آید و آن اینکه چگونه می توان اینگونه ازدواج کرد؟ در برخی موارد شکل گرفتن اینگونه ازدواج ها به گونه ای است که یکی از زوجین آن چنان از علم و آگاهی نسبت به آرمان ها و مسیر زندگی دست یافته است که ازدواج با فردی که دارای افکار همسو اما با نسبت آگاهی کمتر است شرایط را به گونه ای پیش می برد که اعتماد همه جانبه ای از سوی طرف دوم شکل گرفته و در واقع شیفته آرمان های همسرش شده و خود را با آن افکار رشد می دهد و همسرش تبدیل به یکی از اولین مریدان آن آرمان ها می شود. یکی از مثبت ترین و کامل ترین نمونه های این نوع ازدواج در تاریخ، ازدواج پیامبر اکرم(ص) و حضرت خدیجه(س) است که با وجود مقام بلند اجتماعی حضرت خدیجه وقتی اسلام به پیامبر عرضه می شود و ادامه زندگی و آرمان بلند پیامبر در این دنیا، تبلیغ دین اسلام می شود، حضرت خدیجه با همراهی گسترده و همه جانبه، بدون شک نقش بی بدیلی را در گسترش اسلام و کمک به پیامبر ایفا می نماید و در نهایت شیفتگی به اعتقادات همسر باعث می شود زن ثروتمند حجاز به دلیل همراهی با پیامبر، سختی حضور در شعب ابی طالب را به جان بخرد و بر اثر تحمل آن سختی ها دعوت حق را لبیک گوید.
اما نوع دومی از این گونه ازدواج ها هم میتواند شکل بگیرد و آن اینکه دو طرف تا حدود زیادی آگاهی های یکسانی نسبت به اهداف و آرمان ها داشته باشند. در واقع نوعی همسویی و اشتراک در بین دو فرد دیده شود و اساسن بستر شناخت دو طرف نسبت به یکدیگر هم به همین فعالیت ها و عرصه های مشترک برمی گردد. معمولن علایق و اعتقادات مشترک افراد، به وجود آورنده یک پتانسیل قوی برای همراه شدن آنها در زمینه های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و ... است و در صورتی که سایر شرایط فراهم باشد، ازدواج این گونه افراد به هیچ وجه دور از دسترس نیست. این نوع ازدواج ها در میان دانشجویان و طلاب رواج بیشتری دارد و در واقع در ماهیت خود شباهت چندانی به ازدواج هایی که با ساخت سنتی جامعه مخصوصن در گذشته سازگار بوده، ندارد.3 البته در این شیوه نیز باید تعادل مناسبی در بین نظرات خانواده ها با نظرات دختر و پسر برقرار باشد و عدم اطلاع کافی و رضایت نسبی خانواده ها در هنگام ازدواج قطعن مشکل ساز خواهد بود.
سوال اساسی دیگری که لازم است به پاسخ آن پرداخت، این است که آیا این نوع ازدواج ها یکسره مناسب، مطلوب و بدون عیب است؟ واضح است که پاسخ این سوال منفی است. در این شیوه از ازدواج ها آسیب های جدی ممکن است به وجود آید؛ در واقع همانطور که در صورت موفقیت می تواند پیامدهای بسیار مثبت و سازنده ای برای دختر، پسر و حتا جامعه داشته باشد در صورت عدم موفقیت نیز خیلی راحت تر از ازدواج های معمولی می تواند منجر به جدایی شود. اگر شناخت و تعریف درست و نسبتن مستقلی از سوی دو طرف(یا لااقل در بین یکی از آنها) نسبت به آرمان ها و اهدافی که آنها را برای ازدواج به هم نزدیک کرده وجود نداشته باشد، می تواند تداوم زندگی مشترک را با خطر مواجه سازد و یا اینکه اگر آرمان و اهداف بر پایه محورهای سست و ضعیفی قرار گرفته باشد با گذشت زمان ممکن است باعث رویگردانی افراد از آرمان های اولیه شود و شاید زمینه جدایی فکری را فراهم آورد.
از دیگر آسیب هایی که می تواند گریبانگیر ازدواج های دانشجویی- که معمولن در دسته دوم تقسیم بندی ازدواج ها در این نوشتار قرار می گیرد- شود روابط نامناسب قبل از ازدواج است، که گاهی علاقه به ملاک های ظاهری طرف مقابل پررنگ می شود؛ در حالی که فرد با این توجیه که ما از نظر اهداف و عقاید به هم نزدیک هستیم، سعی در اقناع خود و طرف مقابل دارد و درصورت منجر شدن این گونه روابط به ازدواج، احتمال نافرجامی آن بیشتر از ازدواج هایی است که دوطرف با وجود شناخت یکدیگر، قبل از درخواست ازدواج ابراز علاقه ای به هم نمی کنند. همچنین روابط عاطفی که به ازدواج منجر نشود ممکن است لطمه های روحی به هردو طرف مخصوصن دختر وارد نماید و در برخی موارد محافل و عرصه های مشترک علمی، سیاسی و فرهنگی را که افراد را به یکدیگر نزدیک کرده نیز، ناسالم جلوه داده می شود.
در پایان باید بر این نکته تاکید نمایم در صورتی که دورنمای نسبتن مشخصی از زندگی آینده خود که توأم با کمال گرایی و شیفتگی نسبت به اهداف و آرمان های مشخص است برای خود ترسیم نموده اید، یک ازدواج مناسب می تواند آن را دست یافتنی کند و یک ازدواج معمولی بدون توجه به آن آرمانها، سرعت حرکت را کاهش داده و یا حتا متوقف می کند؛ هرچند باید همیشه در کنار آرمانگرایی و در مسیر آن، به واقعیت ها توجه داشت و البته برای هدف، عقیده و مکتبی تلاش کرد و شیفته آرمانهایی شد که ارزشمند و مطابق با معیارهای الهی و انسانهای کامل است؛ در غیر این صورت گاهی در آخر عمر، حسرت قرار دادن زندگی، جوانی، ازدواج و ... در مسیر آرمانهای ناقص و اهداف نه چندان والا بر دل انسان خواهد نشست و انسان دچار خسارت عظیمی خواهد شد.
پی نوشت:
1. در اینجا لازم است تفاوت آرمان با آمال و آرزوهای زندگی بیان شود و آن اینکه از دیدگاه من هر آرمانی می تواند آرزو باشد ولی هر آرزویی آرمان نیست کما اینکه مشغول شدن به آمال و آرزوهای دور و دراز دنیوی به هیچ وجه پسندیده نیست و انسان را نسبت به اهداف اساسی زندگی اش دور می سازد.
2. البته پرواضح است علمی که در مقابل انسان قرار بگیرد، علم مطلوب نیست.
3. البته ازدواج به شیوه سنتی که در آن نقش اساسی در پیشنهاد همسر را خانواده ها ایفا کنند ولی در نهایت انتخاب نهایی به عهده دختر و پسر باشد نیز پسندیده است و در جامعه کنونی ما نیز تا حدود زیادی رواج یافته است؛ اما ازدواج هایی که که در این دسته بندی قرار می گیرد، پیشنهاد همسر نیز توسط فرد انجام می شود.
توضیح : این متن در ستون دیدگاه نخست در ششمین شماره نشریه دانشجویی مداد(منتشر شده در اردیبهشت92-دانشگاه صنعتی اصفهان) به چاپ رسید.
حکایت انتخابات و دو مرحله انتخاب
تنها یادداشت انتخاباتی مداد به دنبال ارائه ی تحلیل برای مشارکت یا عدم مشارکت در انتخابات یا انتخاب کاندیدایی خاص نیست؛ بلکه اندکی از حال و گذشته می گوید.
در روزهای منتهی به انتخابات، دانشجویان دو انتخاب مهم در پیش دارند:
1) مشارکت یا عدم مشارکت در انتخابات
2)انتخاب یکی از کاندیداها در صورت مشارکت
در مورد هر دو مرحله ی انتخاب ها می توان بحث های متعددی انجام داد و از زوایای مختلف به موضوع نگریست. شنیدن حرف ها و دغدغه های گروهی از دانشجویان که دوست ندارند رأی دهند، لازم است. جای تأسف است که نشست هایی با این موضوع برگزار نمی شود. بی اعتمادی به نظام سیاسی کشور، شاید مهمترین دلیل این افراد باشد و یقیناً ایجاد یا سلب اعتماد به نظام به راحتی رخ نمی دهد. بنابراین همیشه باید در جستجوی حقیقت بود و منصفانه، عاقلانه و با معیارهای مورد پذیرش دو طرف، به سوی درستی و حقانیت رهنمون شد و گاهی عده ای را رهنمون کرد.
برای آن عده ای از دانشجویان که رأی می دهند و در وسط معرکه ی انتخابات حضور دارند به نظر می رسد یکی از عوامل تعیین کننده در اقبالشان به یک فرد یا جریان خاص، نگاهشان به وضعیت فعلی کشور است. البته زاویهی این نوع نگاه نیز اهمیت دارد. استدلال منتقدین وضع موجود فراوان است و میتوان با رصد کردن نقریباً تمامی خبرگزاریهای کشور(به جز چند سایت حامی دولت) این استدلال ها را با چاشنی ژورنالیستیاش خواند و البته از نظرات حامیان دولت فعلی نیز نباید به سادگی گذشت.
اگر به دموکراسی رسانه ای اعتقاد دارید، احتمالاً یک یا دو شخص خاص در این رسانه ها صاحب مقبولیت شناخته می شوند و می توان یک پیش بینی از نتایج انتخابات داشت؛ اما آنچه که مردم در انتخابات سال 76 و 84 به اهالی سیاست فهماندند نتیجه ای غیر از فرد مورد اجماع رسانه ها بود. معیارهای انتخابهایی که تودهی مردم انجام می دهند، اندکی پیجیده است. کاندیدای پیروز در سال 76 سابقهی وزارت داشت و کاندیدای پیروز در سال 84 سابقهی مدیریت پایتخت. هردو چهره های جدیدی در سپهر سیاست ایران بودند و هردو از سوی مردم ادامه دهنده ی راه دولت وقت به شمار نمی آمدند. چند مورد اخیر جزء ویژگی های خاتمی76 و احمدی نژاد84 بود. اما آیا تشابهی بین منتخب سال 92 با افراد مذکور میتواند وجود داشته باشد؟ پاسخ به این سوال با رصد رخدادهای آیندهی کشور تا زمان انتخابات میسر میشود.
ذکر یک نکته در پایان این یادداشت ضروری است. ابتدایی ترین ویژگی یک دانشجوی صاحب کمال، احترام به نظر مخالفش می باشد؛ باید دید دانشجویان تا 24 خرداد برای همدیگر محترم می مانند؟!
شهاب دبیری نژاد
توضیح: این متن به عنوان سرمقاله در ششمین شماره نشریه مداد(منتشر شده در اردیبهشت 92) به چاپ رسید.
نویسنده: شهاب دبیری نژاد
راه نوین «مداد» ادامه خواهد یافت...
تقابل صوری تحجر و تجدد در ایران حکایت کهنی دارد. لفظ «صوری» به این معنا نیست که لزوماً پشت پرده ی این جریان ها یکی است یا توافقی برای این تقابل ظاهری بینشان حاصل شده است؛ در واقع بر خلاف آنچه در ظاهر به نظر میرسد خاستگاه هر دو یکی است و تنها یک تفاوت دارند؛ محیط رشدشان متفاوت است. هر دو جریان معیار قضاوت شان چیزی جز انباشته های ذهنی خودشان و هم کیشانشان نیست و تلاشی برای تازه کردن افکارشان و پیوند آنها با عقل، منطق و آموزه های الهی وجود ندارد. گاهی نیز افکار و اعتقاداتشان فروخته شده است؛ آنها تنها در ازای تامین منافع دنیایی مینویسند، حرف میزنند و خبر تولید میکنند.
اغلب، جهت گیری، جانبداری یا مخالفت این دو جریان با دنیای پیرامونشان در نقطهی مقابل یکدیگر است. تنها هنگامی که جریان حق به میدان وارد شود، به تدریج ائتلاف نانوشته ای برای حذف حق و حقیقت بینشان حاصل میشود. البته حق هیچگاه نمیتواند در دنیای کنونی مطلق باشد؛ بلکه باید نزدیکترین افراد و جریانها را به منطق، مبارزه و آموزه های الهی به عنوان حق در نظر گرفت.
راهی که نشریهی مداد برای خود برگزیده است مبارزه با تحجر، تجدد و تندرویهای سیاسی و اجتماعی در جامعه و مخصوصاً دانشگاه و گشودن فضای عقلانی و منطقی برای بحث و گفتگو پیرامون مسائل اولویت دار جامعه است. به نظر می رسد بتوان این رویکرد را، راه نوینی در فضای دانشگاه قلمداد کرد؛ هرچند سختی جمع آوری مطالب در یک یا دو موضوع خاص، تلخی پاسخ به دانشجویانی که میپرسند "کدام طرفی هستید؟!" وصف شدنی نبوده و نیست اما امید به گشودن راه جدیدی برای قضاوت های عقلانی و منطقی و به دور از واکنشها و هیجانات رایج دانشجویی، سختی مسیر را بر ما آسان نموده است. عدم برخورداری از حمایت و پشتوانهی جریان یا گروهی خاص در عرصهی سیاسی و در بعد مالی، هم برایمان قابل افتخار است و هم باعث داشتن رویکردی ایجابی و صاحب رویش به جای نفی و سلب یکسرهی اندیشه های موجود شده است.
عمیقاً معتقدیم این راه تمرینی برای درست اندیشیدن و منصفانه قضاوت کردن در آیندهیمان بوده و طبیعتاً خالی از عیب و ایراد نبوده است. عاشقانه صفحات نشریه را بسته ایم و عاقلانه سخن گفتن را از اساتیدی که با آنها مصاحبه کرده ایم، آموختیم. تلاشمان برای مصاحبه با بزرگانی بوده است که آنچه بدست آورده اند حاصل تلاش، نبوغ و تواضع خودشان بوده است و نه اینکه شهرتشان مورد استفادهی نشریه قرار گرفته باشد.
نگاهمان به «مداد» به عنوان یک منظومهی فکری می باشد؛ در هر شماره اطلاعات و تحلیل های گوناگون و در حدامکان، عمیق و پرمغزی به مخاطبان عرضه می کنیم. همیشه سعی کرده ایم اسیر ذائقه ی مخاطب نشویم و از جمع آوری و چاپ مطالبی که مرتبط با مشکلات زودگذر و یا نقدهای سطحی و غیرمنطقی بوده، دوری کنیم. همه ی این موارد برای این بوده است که بیش از هرچیز معتقدیم تنها راه سعادت و پیشرفت همه ی جانبه ی کشور، بیدار شدن دانشجویان از خواب هایی است که متحجران و متجددان، دائم آن را به نفع خود تعبیر می کنند. این بیداری مستلزم کنار رفتن پیله های غفلت از دل و جان همه ی ما دانشجویان است. غفلتی که در دنیای مدرن آن را «سرگرمی» می نامند و با زرق و برق فراوان برایش تبلیغ می کنند. افسوس که عده ای از ما همچنان برای مقابله با آن، هنر دنیای مدرن را یا نپذیرفته ایم و یا اینکه برای گسترش تفکرات مان مناسب نمی بینیم و هنوز به هیچ جایگزین مناسبی هم نرسیده ایم. هنگامی که رویکرد سلبی بر رویکرد ایجابی غلبه کند، نتیجهاش چیزی جز تلفات سنگین فرهنگی و سیاسی نخواهد بود.
در این شماره ی نشریه، پرونده ای پیرامون مقوله ی روشنفکری در ایران که حاصل تلاش فراوان چندین ماهه ی نویسندگان و اعضای کادر نشریه بوده است به مخاطبین نشریه عرضه شده و پس از آن پرونده ای در رابطه با تحریم های ضد ایرانی و مذاکره یا عدم مذاکره با آمریکا کار شده است که امیدواریم در وسع و توانایی دانشجویی خودمان، توانسته باشیم به این مسئله ی مهم که همه ی جامعه را به خود درگیر کرده است، بپردازیم. همچنین بخش کلک ادب به دلیل مشکلی که قانون نشریات برایمان ایجاد کرد، این بار در قالب یکی از بخش های نشریه، به چاپ رسیده است. بخش کلک با ارائه ی مقالات تحلیلی در کنار شعر، داستان و موارد دیگر، رنگ و بوی وزین تری به خود گرفته است.
حاصل تمام تلاش ها و قریحه و ذوق نداشتهیمان(!) در معرض قضاوت شما. ما را از نقدهای خود بی نصیب مگذارید...
همچنین در پایان لازم می دانم از مدیران مسئول نشریات دانشگاه به سبب اعتمادی که به اینجانب داشته و مرا به عنوان نمایندهی خود در کمیتهی نظارت بر نشریات دانشگاه در طی یک سال آینده برگزیدهاند، سپاسگزاری کنم؛ امیدوارم با یاری تمامی فعالین نشریات دانشگاه، مشکلات موجود در بخش های مختلف این حوزه، حل و فصل شود.توضیح: این متن در ویژه نامه روز دانشجو نشریه دانشجویی مداد به چاپ رسید.
تندروی و سکوت، دو بال سقوط
شهاب دبیری نژاد
در این نوشتار در پی آن بوده ام تا راهکارهای تاثیرگذاری بیشتر و فراگیرتر جنبش دانشجویی را در معادلات دانشگاه بیان کنم. جنبشی که اگر زودتر از اینها چشمان خود را به روی اشتباهات ریز و درشت نمی بست و به رخوت و سستی سالهای اخیر دچار نمی شد، شاید هم اکنون روزهای روشنتری در افق دانشگاه برای دانشجویان خودنمایی می کرد.
انسجام تاکتیکی در تحقق خواسته های مشترک
هرگاه عقل، منطق و ایمان، محور یک حرکت و جنبش شد، بدون شک هیچ نهاد و قدرتی یارای مقابله را نخواهد داشت. ایستادن و تقابل دیگران موقتی است و ممکن است ظاهربینان و ترسوها را از ادامه راه باز دارد اما استقامت در این راه هر سدی را خواهد شکست. چه اشکال دارد با افراد و جریان هایی که اختلاف نظر داریم برای تحقق خواسته های مشترک ائتلاف کنیم. همه ی آنهایی که زشتی ها، پلشتی ها و تضادهای بین گفتار و عمل را می بینند و سکوت پیشه می کنند، عافیت طلبان بی عاقبتند. تاریخ از روز اول شاهد دنیاطلبان منافق بوده و متأسفانه خواهد بود. مراد از ائتلاف در این نوشتار جمع شدن حول محورهای مشترکی است که بیش از آنکه محدود به زمان و مکان خاص و به صورت عام محدود به محورهای دنیایی باشند باید ارزش های مشترکی را شامل شوند. ارزشهایی که سازگاریشان با فطرت هاا، مایه ی انسجامِ ائتلاف را فراهم می آورد. مواردی مثل صداقت، بازگشت به خویشتن واقعی و تلاش برای بهتر زیستن دیگران، می تواند تعدادی از این ارزشهای والا باشد.
ائتلاف با صاحبان اندیشههای تندرو، هرگز!!
آنچه مورد تأکید است، ائتلاف حول محورهای مشترکی است که تعدادی از آنها بازگو شد. اما صاحبان اندیشه های افراطی، هیچگاه به محورهای مشترک پایبند نمیمانند. منطق در مرام ومسلکشان معنا ندارد. خیلی راحت و با حرکات غیرمنطقی و افراطی، زمینه را برای سوء استفاده دیگران و شکست ائتلاف فراهم می کنند. در اینجا ذکر این نکته را ضروری می دانم که مراد از تندروی، جهت گیریهای شجاعانه نیست. شجاعت وقتی با عقل و مذهب و منطق همراه شود دنیا را تکان می دهد اما افراطی گری پوسته ای از عقل و منطق و مذهب و شجاعت را محور قرار میدهد و در عین اینکه فکر می کند عاقل و منطقی و مذهبی و شجاع است هیچ کدام از این ها نیست. البته در کنار تمام این صفات گاهی توهم روشنفکر بودن هم برای این افراد به وجود می آید. در تاریخ معاصر کشورمان در بسیاری از موارد جریان های تندرو با اقدامات خود سعی در تغییر معنای روشنفکری داشتهاند. مرحوم دکتر شریعتی در سخنرانیها و نوشتههایش مجبور شده بارها بر این نکته تأکید کند که روشنفکری در عین اینکه تحجر نیست، لامذهبی و خودباختگی هم نیست بلکه روشنفکر واقعی بازگشت به خویشتن را در بعد زندگی شخصی و بعد از آن در بعد اجتماعی و سیاسی اش باید مورد تاکید قرار دهد. البته در نظر داریم در شماره بعد نشریه مداد، بحث روشنفکری را به صورت مفصل مورد بحث قرار دهیم.
سطحی نگری ریشهی سیاست زدگی
یکی از آفات و خطراتی که انسجام تاکتیکی در راه رسیدن به خواسته ها را با گسست و پراکندگی مواجه میکند، سطحی نگری است. این معضل بیش از آنکه تصور عقلای جامعه هست گریبانگیر دانشجویان شده است. میدانیم افکار، عقاید و شرایط عرف جامعه سبک زندگی هر شخص را به وجود می آورد و این در حالی است که از دیدگاه من رابطه ای دوطرفه بین شیوه زندگی و سطحی نگری یا ژرف اندیشی می تواند وجود داشته باشد. وقتی چرخه زندگی یک دانشجو محدود به کلاس رفتن و کسب آمادگی برای آزمونها و در ساعات بیکاری نیز، سرگرمیِ صرف باشد که مصادیق آن امروزه بسیار بیشتر از گذشته است، نتیجهآن بازماندن از درک درست نسبت به مسائل اطراف در سطح کلان و خرد خواهد شد و صرفاً کنشهای هیجانی که معمولاً ناگهانی هم هستند فرد را وارد مسائل بیرونی کرده که اغلب، افراط و تفریط را باعث میشود.
سیاست زدگی نیز مقولهای است که شاید بتوان آن را نتیجهی همین سطحی نگری دانست. البته این معضل در بین دانشجویانی که در زمینه مسائل سیاسی فعالتر هستند بیشتر به چشم میخورد و شاید یکی از دلایل اصلی آن، تغذیه فکری از رسانهها و خبرگزاریهایی است در سطح دنیا و کشورمان وجود دارد و منافع حزبی و گروهیشان را بر حقیقت ترجیح میدهند. سیاست زدگی ودر طول دهههای گذشته بارها وبارها جنبشهای دانشجویی را به ورطهی سقوط کشانده یا دچار افراط و تفریط کرده است. ماجرای حمله به سفارت انگلیس که در سال گذشته رخ داد یکی از بزرگترین مصادیق این افراط و انحراف بود که به تأسی از یک عملِ غلطِ دیگر صورت گرفت.
حرف پایانی؛ ائتلاف در صنعتی ممکن است؟!
آنچه که کار را برای یک همگرایی جمعی دانشجویان در دانشگاه دشوار کرده است، نبودِ یک تشکل برای بخشی از دانشجویان است که متفاوت بودن افکار و علایق سیاسی و فرهنگیشان به آنها اجازهی ورود به تشکلهای فعال در دانشگاه را نمیدهد. اگر چنین تشکلی وجود داشته باشد، انگار بخش دیگری از دانشجویان نیز دارای پایگاه و تریبونی خواهند شد. ائتلاف و همگرایی در آن هنگام است که میتواند نتیجهی بهتری دهد چون هردو طیف دانشجویان در یک جایگاه قرار دارند؛ یعنی هر دو گروه صاحب تشکلی برای فعالیتهای خود هستند و برای مشکلاتی که بینشان مشترک است میتوانند دست همکاری دهند ولو اینکه موقتی باشد.
در حال حاضر و در فضای کنونی نیز، ائتلاف و همراهی غیر ممکن نیست به شرطی که خطر جمودی و سستی دانشجویان صنعتی را بیخ گوش خود حس کنیم. اگر نوشتن را آغاز یک همگرایی برای نزدیکتر شدن دانشجویان بدانیم، فضای آزاد اندیشانهی نشریه مداد که آزاد اندیشی را در شمارههای قبل خود به اثبات رسانده، میتواند راه را برای گشایش افقهای روشن باز کند. فراموش نکنید برای اصلاح امور باید در میانه میدان بود، نه در سکوی تماشاگران و مفسران!!
توضیح: این متن بعنوان سرمقاله در شماره پنجم نشریه مداد منتشرشده در دانشگاه صنعتی اصفهان(آبان91) به چاپ رسید.
نویسنده: شهاب دبیری نژاد
سرمقاله شماره پنجم نشریه مداد
«نوشتن برای فراموش کردن است نه برای به یاد آوردن»1
مانده ام از موضوعاتی که میخواهم فراموش کنم، بنویسم یا آنکه آنها را به ابتذال گفتن و نوشتن دچار نکنم. چون همیشه حرفهایی است برای نگفتن و ارزش عمیقِ هرکس به حرفهایی است که برای نگفتن دارد؛ اما دوباره یادم می آید «کلمات هریک انفجاری را در خود به بند کشیده اند.»2 حال بر سر دوراهی هستم که یکیشان آغاز انفجاری مبتذل است برای فراموش کردن و یکیشان اما، لب فروبستن و خاموش ماندن برای دست یافتن به ارزش عمیق.
هرچند این جملات، هریک، وقتی در شرایط و جایگاه خود قرار می گیرند کوچکترین تعارضی با هم پیدا نمی کنند؛ اما بسیارند انسانهایی که ارزش عمیق را رفاه، و سکوت در برابر پلشتی ها را روشی برای دست یافتن به این ارزشِ(!) عمیق به حساب میآورند و البته شاید این جمله را که «رفاه، خود یک «غفلت» است و غفلت «جهل»»3، جملهای جهان سومی و متعارض با تمدن مدرن کنونی بدانند. شاید دیگر مؤلفه های زندگی اجتماعیمان را باید با منورالفکرهای کنونیمان بسنجیم و نیازی به این جملات روشنفکران سابقمان نداشته باشیم؛ آری گفتم منورالفکر و روشنفکر، جدا از معانی فرهنگ لغتی، منورالفکر مرا به یاد تقی زاده و مِلکُم خان می اندازد و روشنفکر اما، تداعیگر نام شریعتی و جلال آل احمد برایم است. و چه بسیار است تفاوت بین منور و روشن!!!
از این حرف ها که بگذریم، مجبوریم از تابستان داغ دانشگاهمان در خبرگزاریها هم بگذریم. مجبوریم از دیوارکشیهای اطرافمان نیز بگذریم. گذشتن ما از این مقولات شاید از سر اجبار تعبیر شود اما ریشه در تفاوت ما بیست سالههای دهه هشتادی و نودی با جوانان دهه شصتی دارد. آن روزها برای قطع دست بیگانه با بدنهایشان دور وطنشان دیوار می کشیدند. اما حالا چندصد کیلومتر داخلتر، این خوابگاههایمان هستند که در محاصره آجر و فنس قرار گرفتند؛ محاصرهای با پیام بیاعتمادی و فاصله.
از بعضی موضوعات اما نباید گذشت. شور و نشاط و شلوغی که این روزها به واسطه حضور ورودی های جدید در دانشگاه جاری است انصافاً برایمان دلگرم کننده است. 91ی های عزیز، دلگرمیم به خاطر حضورتان، خوشحالیم به خاطر اینکه گروهی دیگر نیز در این کشور از سد کنکور عبور کردند و البته دلتنگیم برای روزهایی که مثل شما بودیم. دلمان جمعهای ساده و صمیمی آن روزها را طلب میکند. طلب زیادی نیست؛ حیف که راهزنان امان ندادند، افراط و تفریط را شاه کلید افکار و اندیشهها کردند و دروغ-این گناه کبیره- را، رایجتر از همیشه؛ پس مداد را دوباره تراش دادیم تا مجالی باشد برای تنفسِ اندیشهی آنهایی که هنوز معتقدند بین صفر و یک، بینهایت عدد وجود دارد.
در پایان لازم است قدردان آنهایی باشم که لطف و یاریشان ما را دستِ پُر به ایستگاه پنجم رساند. در این شماره، تک پروندهی شبکههای اجتماعی، همراه شده است با بخشهای طنز، نظردان و بخش نوشتههای پراکنده. همچنین پیوستِ کلک ادب و صفحهی دیوار سخن، پیشکشی است برای دوستداران ادب و هنر.
این شما و این هم مداد5؛ آغاز کنید خواندش را با نام پروردگارِ قسط و قرائت و قلم...
1و2و3: کویر، دکتر شریعتی