شهاب ثاقب

شهاب ثاقب

وبلاگ شخصی شهاب دبیری نژاد
شهاب ثاقب

شهاب ثاقب

وبلاگ شخصی شهاب دبیری نژاد

دیر آمدن پاسخ دعاها ناامیدت نکند


دیر آمدن پاسخ دعاها ناامیدت نکند...

خیلی وقت ها؛ دعایت را دیر اجابت می کند؛ چون در این تأخیرها پاداش دعا کننده و عطایی که به امیدوار می دهند، بیشتر می شود.

خیلی وقت ها چیزی می خواهی، نمی دهند؛ اما در دنیا یا اخرت بهتر از آن را به تو می بخشند.

یا آن را نمی دهند چون به صلاحت نیست.

خیلی وقت ها، اگر چیزی که خواسته ای بدهند، دینت را از بین می برد.

خیلی وقت ها یکی که انتظار نداری ناصح و خیرخواه باشد، نصیحت خوبی می کند؛ ولی یکی ناصح حسابش می کنی، خیانت می کند.

نکند به آرزوها تکیه کنی که آرزو، سرمایه آدم های احمق است.

جرعه جرعه، خشم خود را فرو ده. من شربتی با پایانی این همه شیرین وته مزه ای این همه گوارا ندیدم.

نسبت به دشمن، باگذشت و فضیلت رفتار کن. که این از هر دو نوع پیروزی، شیرین تر است.

 

این جملات، بخشی از نامه امام علی (ع) به عنوان وصیت و توصیه به فرزند ارشدشان حضرت امام حسن مجتبی (ع) می باشد که خواندن آن بسیار برایم دل انگیز بود و انشاالله تأثیرگذار خواهد بود.


منبع: ترجمه بخشهایی از نامه 31 نهج البلاغه- برگرفته از کتاب «به پسرم» انتشارات نشر معارف به اهتمام فاطمه شهیدی

 

آن را نمی دهند چون به صلاحت نیستآنم ا

کوتاه درباره مدید و مداد


پایان زندگی با «الف» و «ی» بین  دو «دال» 


اگر بخواهم غیر از درس خواندن، دو اتفاق شاخص را در چهار سال دوره کارشناسی ام نام ببرم یکی «مدید» است و دیگری«مداد».

«مدید» مجمع دانشجویان یزدی دانشگاه بود که سالهای خوبی را با آن گذراندم. اغلب خاطرات دانشگاهم با «مدید»  و فعالیت های پیرامون آن مثل نمایشگاه های سوغات کویر، هیئت عزاداری و ... است. من «مدید» را «عشق در سالهای صنعتی» می نامم.

«مداد» هم نام نشریه ای دانشجویی بود که 2سال و نیم مدیرمسئول آن بودم و تا ترم آخر حضورم مسئولیتش با من بود و حالا مدیرمسئول و کادر آن تغییر کرده است. «مداد» هم شاید لقب «فکر در سالهای صنعتی » را برایم داشته باشد.

کلا سالهای خوبی در صنعتی اصفهان گذشت...


پ ن: القاب داده شده به مدید و مداد را به تقلید از عنوان یکی از رمانهای مارکز با نام «عشق در سالهای وبا» انتخاب کردم. البته صنعتی و وبا ربطی به هم ندارند؛ به دنبال ارتباط این دو نگردید. J

 

 

به مناسبت فراغت از تحصیل در صنعتی اصفهان

صـنعتی زمخـت

یادداشتی به مناسبت پایان دوره دانشجوی صنعتی اصفهان بودن


دانشگاه صنعتی اصفهان در سال 1356 تأسیس شد و گویا قرار بود در رژیم پهلوی دانشگاه صنعتی شریف به این دانشگاه منتقل شود. می گویند ساختمانهای اصلی دانشگاه توسط مهندسین آمریکایی و گویا اسرائیلی(!) ساخته شده است. پس از انقلاب اسلامی، این دانشگاه با ادامه روند خوب علمی به یکی از دانشگاه های مهندسی مطرح کشور تبدیل شده است و این سیر با فراز و فروزهایی در تمام این سال ها ادامه داشته است.

در این زمینه اینجا (+) را هم بخوانید.

روزهای پایانی شهریور 89 اولین روزهای حضورم در صنعتی اصفهان بود و 17 تیرماه 93 یکی از آخرین روزها. اینکه دانشگاه را چگونه توصیف کنم سوالی است مهم که پاسخ مناسبی برایش نیافته ام ولی قطعا این یادداشت توصیف کاملی از دانشگاه توسط من نخواهد بود و نمی توان ماحصل حضور 4 ساله در یک محیط را با یک یادداشت به صورت کامل شرح داد.

دانشگاه صنعتی اصفهان از نظر محیط علمی دارای مزایا و معایب خاص خودش می باشد. به عنوان مثال سختگیری های خاصی در زمینه تدریس دروس مختلف و نمره دهی به دانشجویان وجود دارد و این موضوع باعث می شود عمق یادگیری مباحث نسبت به سایر دانشگاهها در دانشجویان این دانشگاه بیشتر شود؛ هرچند این سخت گیری ها گاهی ممکن است منجر به مردود شدن دانشجویان و به تبع آن افزایش سنوات تحصیلی شود. البته این سخت گیری ها در هر دانشکده و به تناسب هر استاد متفاوت است. به عنوان مثال برخی رشته ها، مرارت های ببشتری در گذراندن دروس می گذرانند که خوشبختانه یا متاسفانه و بر اساس قضاوت شخصی خودم و البته سایر دانشجویان، دانشکده ما(عمران) یکی از دانشکده های سخت گیر دانشگاه می باشد. دانشگاه ازنظر کار تحقیقی و پژوهشی امکانات نسبتا مناسبی دارد ولی باز این موضوع بستگی به رشته و گرایشی که دانشجویان، مخصوصا دانشجویان تحصیلات تکمیلی در آن تحصیل می کنند دارد. به عنوان مثال امکانات و پژوهشگاه های مناسبی برای برخی رشته ها فراهم است. در حالی که این امکانات برای برخی دیگر از رشته ها فراهم نیست.

از نظر محیط فرهنگی و سیاسی، دانشگاه صنعتی اصفهان دارای یک محیط خاص بوده و مورد قضاوت های خاصی از سوی دانشجویان قرار می گیرد. معمولا دانشجویان احساس آزادی زیادی در دانشگاه نمی کنند. دائم از این موضوع یاد می شود که حق بیان آزادانه اعتقادات و افکار وجود ندارد. از نظر من- به عنوان کسی تقریبا 3سال از 4 سال حضورم را به عنوان یکی از دانشجویان فعال در عرصه فرهنگی دانشگاه سپری کردم- می توان از چند منظر به موضوع نگریست. ما در طول سالهای 89 تا 93 گاهی شاهد اظهار نظرهای آزادانه ای هم در محیط دانشگاه بودیم   بقیه را در ادامه مطلب بخوانید. 
 
ادامه مطلب ...

با آرمانها و ارزش هایمان چه کنیم؟


آرمان داشتن، خیلی چیزها را تغییر می دهد


ما در زندگی هایمان خواسته هایی داریم که وقتی خودمان هم به آنها فکر می کنیم، همه آنها درست نیست. حداقل من اینطوری ام. از همان اول بچگی ام یادم هست میخواستم فوتبالیست بشم. خیلی جدی به این موضوع فکر میکردم. دلیل اصلی اش هم این بود از بچگی تقریبن تمام خانواده ما فوتبالی بودند. پدرم، عموها، دایی ها و مخصوصن یکی از پسر عموهایم که فوتبال را به شکل حرفه ای تر دنبال می کرد. دوران کودکی و نوجوانی ام گذشت اما فوتبالیست نشدم. این یکی از اولین آرزوهای غلط زندگی ام بود که تا حدی برایش تلاش کردم ولی به آن نرسیدم. در ادامه زندگی هم خواسته هایی را برای خودم داشتم به برخی رسیدم و به بعضی دیگر نه. برخی از آنهایی که بهشان نرسیدم واقعن چه خوب شد که نرسیدم و برخی دیگر هم واقعن حیف شد.

اما آدم ها به مرور زمان عوض می شوند. با احتیاط میگویم بزرگ میشوند و دیدشان گاهی تغییر می کند. صاحب آرمان می شوند. با تعبیر دیگری ارزش هایشان در زندگی مشخص می شود. چند وقت پیش با آشنایی که از قضا روانشناسی هم خوانده بود هم صحبت شدیم. وقتی کمی از آنچه در درون ذهنم بود مطلع شد چند سوال پرسید و بعد پاسخی داد که من هنوز هم در شوک آن پاسخم. گفت 80 درصد جوانهایی که در جامعه می بینم و احیانا به بعضی هایشان مشاوره میدهم با تو فرق دارند. البته خیلی در این زمینه باهم سخن گفتیم حتا او این موضوع را از بعضی جهات مثبت می دید ولی میگفت تو با این افکار در جامعه ات تنها خواهی ماند و یا حداقل باید 20 درصد مثل خودت را دریابی!!

بعد از آن مکالمه به یاد جمله دکتر چمنی (یکی از اساتیدم در دانشگاه صنعتی اصفهان) افتادم. دکتر وقتی در جشن نزدیک عید دانشکده عمران پذیرفت که در مصاحبه زنده وسط برنامه که نامش را صندلی داغ گذاشته بودیم شرکت کند، در پاسخ به یکی از سوالهایم (از قضا من مجری صندلی داغ بودم) که از علت سخت گیری هایش پرسیدم پاسخ جالبی داد. گفت اگر انسان میبیند با جامعه اش متفاوت است یا خودش دچار مشکل است و باید خود را اصلاح کند و یا اینکه باید از آن جامعه هجرت کند. (البته نمیدانم چرا او هیچ یک از این دو کار را نمیکند!!)

به هرحال چارچوب هایی در زندگی ام وجود دارند و ارزش ها و آرمانهایی در حال تعریف شدن در زندگی ام هستند ( البته هر روز که میگذرد ممکن است کاملتر شوند یا حتا تغییر کنند) ولی به هرحال اسمشان روی خودشان است. چارچوب اند، ارزش اند و آرمان اند یعنی اینکه تقریبن سایر مناسبات زندگی بایدبا آنها سنجیده شوند و تصمیمات زندگی ام باید با در نظر گرفتن آنها گرفته شوند.

اینها را گفتم تا بگویم آرمان داشتن خیلی چیزها را تغییر می دهد. به جرئت میگویم اگر برخی ارزشها و چارچوب هایم را نادیده بگیرم زندگی ام شاید خیلی راحت تر باشد. خیلی ساده و بی دغدغه مثل خیلی از اطرافیانم میتوانم تصمیم بگیرم و زندگی ام را ادامه دهم اما نمیتوانم. نگرانی ها و تشویشهای که گاهی گرفتارشان می شوم و سختی بعضی تصمیماتی که گاهی مرا آزار میدهند ناشی از همان چارچوب هاست که دارم و البته به داشتن همه آنها افتخار میکنم و حاضرم برای برخی از آن آرمانها دچار تشویش و نگرانی های مقطعی شوم و حتی برخی از آنها آنقدر ارزش دارند که زندگی، آبرو و حتی جانم برایشان فدا شود.

پ ن1: شاید در مورد این موضوع بعدن بیشتر نوشتم.

پ ن2: فردا ایران با بوسنی در جام جهانی بازی دارد. امیدوارم ببریم و صعود کنیم. حالا اگر فوتبالیست شدن را آرزوی غلطی برای خودم میدانم دلیل نمی شود که برای دیگران غلط باشد.

پ ن 3: دانشگاه صنعتی اصفهان کم کم دارد به گذشته زتدگی ام سنجاق می شود. شاید در مورد سالهایی که در صنعتی بودم هم مطالبی نوشتم.

پ ن 4: این متن را در سالن مطالعه خوابگاه 3 دارم مینویسم. امتحانات تمام شده است و ما برای پروژه ها در دانشگاه مانده ایم. به هرحال خالی بودن سالن مطالعه از دانشجوهای درسخوان هم عامل دیگری شد تا ذهنم برای نوشتن یاری کند و چه خوب است سالن مطالعه خالی!! چیزی که ما در صنعتی کم دیده ایم.

پ ن 5: راستی سوم تیر ماه هم گذشت!

دندان لق رو باید کند

راه رفتنی رو باید رفت...

دندان لق رو باید کند...

تصمیم کبرا رو باید گرفت...

دلتنگی ها را باید خورد...

به خاطر اینکه عــــقــــل وارد میدان شده.

این بار البته جایی برای وتوی تصمیمات عاقلانه توسط دل باقی نیست؛ بلا شک.

باشد که رستگار شوم...


پ ن: این پست یعنی بر خلاف «فاضل نظری» معتقدم عقل از پس دل برمیاد. ببینیم چی میشه!!

تمجید رمان نویس معروف از نشریه ما

داستان من، رضا امیرخانی و مداد


(شرح حالم از عصر یکشنبه 21 اردیبهشت تا عصر دوشنبه22ام)


هفته گذشته برنامه ای در دانشگاه برگزار شد که مهمانش رضا امیرخانی بود. نام امیرخانی قطعن برای آنهایی که اهل مطالعه هستند باید خیلی آشنا باشد. نویسنده رمان «من او» شاید بهترین معرفی از او باشد. گواینکه «ارمیا» ، «بیوتن» و این اواخر «قیدار» دیگر رمان­های خواندنی او هستند. شاید یکی از معدود نویسندگانی باشد که اغلب کتاب هایش به نوبت چاپ های بالا رسیده اند. سخنرانی خوبی در مورد جامعه و تمدن آینده کرد. نقد جالبی به وعاظ و مداحان کرد که بسیار به نظرم درست آمد. بعد از جلسه با انبوه دانشجویانی مواجه بود که کتابهای خودش را می آوردند تا از او امضا بگیرند. من البته از او امضا نخواستم یکی دو سوال پرسیدم و بعد با او در یک محفل خصوصی تر هم صحبت شدیم. به ذهنم رسید آنچه که در این چند سال به عنوان کار فرهنگی و در قالب نشریه «مداد» انجام داده بودیم را به او هدیه دهم. بنابراین خیلی سریع رفتم نشریه ها را آوردم تا هدیه کنم. گفتند: "آقای امیرخانی رفته اند." کجا؟ "مهمانسرای دانشگاه تا همراه خانواده بروند اصفهان." انصافن هم اردیبهشت های اصفهان دیدن دارد. سریع رفتم مهمانسرا. با کلی خواهش و تمنا، مسئول وروردی مهمانسرا پذیرفت این نشریات را به دست ایشان برساند. یادداشتی برایش نوشتم و گفتم جنس دغدغه های خودم را با ایشان مشترک میدانم. البته حرفهای دیگری هم زدم و در پایان نوشتم این نشریات که حاصل تلاش گروهی ما دانشجویان بوده است تقدیم به شما. شهاب دبیری نژاد و امضا. کسی انگار در گوشم گفت شماره همراهت را پایین امضایت بنویس شاید ایشان تماس گرفت. گفتم بی خیال! حالا امیرخانی به تو زنگ بزنه که چی بشه؟!! در هر صورت شماره همراهم را نوشتم و تحویل مسئول مهمانسرا دادم.

لحظاتی بعد گوشیم زنگ خورد یکی از همکلاسی هایم بود. خبر داد نتایج ارشد آمده است. بعد از این تماس دیگر هه چیز بجز نتایج ارشد و انتخاب گرایشش از ذهنم رفت. شب هم دائم به پیامک ها و تماس های خانواده و دوستان پاسخ دادم و توضیح دادم ارشد چه کرده ام و ممکن است کجاها قبول شوم و...

فردا صبح هم رفتیم دانشکده.باز قضیه ارشد مطرح بود و بعد هم تحویل موقت پروژه راه. عصر وسایلم را جمع کردم پیش به سوی وطن. در اتوبوس دانشگاه-دروازه تهران بودیم. سوار اتوبوس های خط واحد اصفهان با آن سرو صداهای معروفش بودم که گوشیم زنگ خورد.

پشت خط رضا امیرخانی بود. مکالمه ما در حالی آغاز شد که من کمی شگفت زده بودم. ادامه صحبتهای او کمی بر تعجب و البته خوشحالی من افزود. واقعن خیلی حرفی برای گفتن نداشتم. بیشتر به این خاطر بود که انتظار چنین صحبتهایی از او که به واقع یکی از برترین نویسندگان ایران هست را نداشتم.

 امیرخانی گفت: 9سال است که نشریه ای مثل نشریه شما در دانشگاههای کشور ندیده ام. حدود سال83 یا 84 نشریه ای در یکی از دانشگاههای تهران منتشر می شد که خیلی قوی بود بعد از آن دیگر در بین نشریات دانشجویی شبیه نشریه شما ندیدم و بسیار عالی بود. من تاکنون چندبار به صنعتی اصفهان آمدم و هربار نیز لذت بردم؛ این بار نشریه شما خیلی مرا خوشحال کرد. خیلی از نحوه کارتان لذت بردم. اینکه موضوعی را انتخاب می کنید و در مورد آن از همه گروهها نظر می گیرید بسیار عالی است و این همان چیزی است که در حال حاضر دانشگاههای ما به آن نیاز دارند. در ادامه امیرخانی مطالب ریزی در مورد بعضی مطالب دو شماره آخر نشریه گفت که مشخص بود این حرف او که دو شماره آخرمان را کامل خوانده، درست است.

این صحبتهای امیرخانی خیلی خوشحالم کرد. تمام خستگی ها، بی خوابی ها و بی پولی های دو سال و نیم مدیر مسئولی ام از یادم رفت و به نظرم رسید سالهای نسبتن مفیدی در دانشگاه داشتم. امیدوارم همین گونه باشد...

پ ن:  لینک این مطلب در سایت آقای امیرخانی:

http://www.ermia.ir/contents.aspx?id=968


شب آرزوها

  به بهانه شب آرزوها نوشتم:

درسن و سال ما جوانها، داشتن امید به آینده و آرزو برای سالهای باقیمانده عمرمون تقریبن بدیهی و ضروریه. به نظرم فقط چندتا نکته بهتره یادمون نره:

1- خیلی دنیا زده نشیم، آمال و آرزوهایی که ما رو از خدا دور کنه خب همه مون میدونیم که اشتباهه!

2- آرزوهای این دنیامون میتونه منافاتی با آموزه های خدایی نداشته باشه. داشتن ثروت، همسر و بچه های خوب، شغل مناسب و آبرو و عزت اجتماعی هیچگاه در مکاتب تحریف نشده دینی مذموم شمرده نمیشه. در یک کلام سعادت دنیوی و اخروی بهترین هدف ماها باید باشه.

3- کی گفته هدف وسیله رو توجیه میکنه؟! اگر برای رسیدن به آرزوهامون به هرکاری دست بزنیم، اولِ انحرافات زندگی مونه؛ انحرافاتی که میتونه همه چی مون رو تباه کنه.

4- باید رسیدن به خیلی از آرزوهامون بگونه های متفاوت عمل کنیم؛ بعضی وقتا باید زرنگ بود، سرعت رو فراموش نکرد و در یک کلام فرصت رو از دست نداد اما یه وقتایی هست باید بیشتر فکر کرد، تامل کرد و لحظات نرسیدن به اون آرزو و هدف رو تحمل کرد. باید خیلی دست به عصا و سنجیده تصمیم گرفت و عمل کرد. چون ادامه زندگی هامون خیلی برامون مهمه و تصمیمات احساسی و آنی ممکنه خیلی چیزا رو خراب کنه.

کلام آخرم اینکه: درست یا غلط زندگی کردن یعنی فهمیدن اینکه برای رسیدن به اهداف و آرزوهامون زمان و موقعیت مناسب رو انتخاب کنیم. همونطوری که گرم شدن زودرس هوا در اسفند ماه خیلی وقتا باعث یخ زدن شکوفه ها قبل از شروع بهار میشه تصمیمات ناگهانی، مانع بهار شدن یا حداکثر باعث داشتن بهاری با شکوفه های کم و تابستانی با میوه های نامرغوب تو زندگیمون میشه.

امیدوارم شکوفه های زندگی مون به موقع جلوه گربشه، به موقع جوونه بزنه و وقت خودش میوه بده. داشتن "نتیجه" هم باشه بعد از برگ ریزان خزان و در میانه زمستان استخوان سوز کهنسالی!

 

با بهترین آرزوها برای دوستانم در شب آرزوها و به امید ظهور منجی عالم که بزرگترین آرزوی زندگانی خیلی از ماهاست.