کار زیاد دارم و آنها را اولویتبندی کردهام. بعضیها را فعلا گذاشتهام کنار تا به مهمترها برسم. بعضی روزها اما انگیزه ها ته میکشند. آنقدر که گپ و گفت با خانواده، تماشای فیلم، خواندن کتاب یا حتی دیدن مادربزرگها یا سایر اقوام هم ترمیمش نمیکند. روزگار سختی است. بخشی از شرایط تحت کنترلم هست و بخشی دیگر نیست. سعی میکنم آیندهنگریها و کمالگراییهای افراطی را از صحنه زندگیام حذف کنم. انرژیهایم بهینه مصرف نمیشوند. بخشیشان هدر میرود و مطابق میلم نیست. اما امیدوارم. خیلی امید دارم و خوشبینم. به آینده مخصوصا. به نظرم آینده روشن روشن است. آنقدر که در رویا هم نتوانم پیشبینیاش کنم. ولی به همان اندازه هم فکر میکنم مسیر سختی است. امید دارم با تحمل سختیها به غیرممکنها برسم. یاد خدا خیلی آرامم میکند. بیش از قبل.
شاید برخی اتفاقات برای محک زدن ایمان انسانهاست. برای اینکه بفهمند رابطهشان با خدا را باید تقویت کنند.
من هستم و روزهای باقیمانده. روزها و ماههای مهمّ مهم. روزهایی که باید خاص باشند، شورانگیز و پر از تلاطم. به استقبالش میروم با امید و انرژی. با توکل بی انتها به خداوند بزرگ.
هیچ ابایی از امواج متلاطم دریای زندگی ندارم اگر خدا کنارم باشد یا بهتر بگویم من کنار خدا بمانم.
از سری یادداشت های شخصی من – 16 دی ماه 95