شهاب ثاقب

شهاب ثاقب

وبلاگ شخصی شهاب دبیری نژاد
شهاب ثاقب

شهاب ثاقب

وبلاگ شخصی شهاب دبیری نژاد

به مناسبت فراغت از تحصیل در صنعتی اصفهان

صـنعتی زمخـت

یادداشتی به مناسبت پایان دوره دانشجوی صنعتی اصفهان بودن


دانشگاه صنعتی اصفهان در سال 1356 تأسیس شد و گویا قرار بود در رژیم پهلوی دانشگاه صنعتی شریف به این دانشگاه منتقل شود. می گویند ساختمانهای اصلی دانشگاه توسط مهندسین آمریکایی و گویا اسرائیلی(!) ساخته شده است. پس از انقلاب اسلامی، این دانشگاه با ادامه روند خوب علمی به یکی از دانشگاه های مهندسی مطرح کشور تبدیل شده است و این سیر با فراز و فروزهایی در تمام این سال ها ادامه داشته است.

در این زمینه اینجا (+) را هم بخوانید.

روزهای پایانی شهریور 89 اولین روزهای حضورم در صنعتی اصفهان بود و 17 تیرماه 93 یکی از آخرین روزها. اینکه دانشگاه را چگونه توصیف کنم سوالی است مهم که پاسخ مناسبی برایش نیافته ام ولی قطعا این یادداشت توصیف کاملی از دانشگاه توسط من نخواهد بود و نمی توان ماحصل حضور 4 ساله در یک محیط را با یک یادداشت به صورت کامل شرح داد.

دانشگاه صنعتی اصفهان از نظر محیط علمی دارای مزایا و معایب خاص خودش می باشد. به عنوان مثال سختگیری های خاصی در زمینه تدریس دروس مختلف و نمره دهی به دانشجویان وجود دارد و این موضوع باعث می شود عمق یادگیری مباحث نسبت به سایر دانشگاهها در دانشجویان این دانشگاه بیشتر شود؛ هرچند این سخت گیری ها گاهی ممکن است منجر به مردود شدن دانشجویان و به تبع آن افزایش سنوات تحصیلی شود. البته این سخت گیری ها در هر دانشکده و به تناسب هر استاد متفاوت است. به عنوان مثال برخی رشته ها، مرارت های ببشتری در گذراندن دروس می گذرانند که خوشبختانه یا متاسفانه و بر اساس قضاوت شخصی خودم و البته سایر دانشجویان، دانشکده ما(عمران) یکی از دانشکده های سخت گیر دانشگاه می باشد. دانشگاه ازنظر کار تحقیقی و پژوهشی امکانات نسبتا مناسبی دارد ولی باز این موضوع بستگی به رشته و گرایشی که دانشجویان، مخصوصا دانشجویان تحصیلات تکمیلی در آن تحصیل می کنند دارد. به عنوان مثال امکانات و پژوهشگاه های مناسبی برای برخی رشته ها فراهم است. در حالی که این امکانات برای برخی دیگر از رشته ها فراهم نیست.

از نظر محیط فرهنگی و سیاسی، دانشگاه صنعتی اصفهان دارای یک محیط خاص بوده و مورد قضاوت های خاصی از سوی دانشجویان قرار می گیرد. معمولا دانشجویان احساس آزادی زیادی در دانشگاه نمی کنند. دائم از این موضوع یاد می شود که حق بیان آزادانه اعتقادات و افکار وجود ندارد. از نظر من- به عنوان کسی تقریبا 3سال از 4 سال حضورم را به عنوان یکی از دانشجویان فعال در عرصه فرهنگی دانشگاه سپری کردم- می توان از چند منظر به موضوع نگریست. ما در طول سالهای 89 تا 93 گاهی شاهد اظهار نظرهای آزادانه ای هم در محیط دانشگاه بودیم   بقیه را در ادامه مطلب بخوانید. 
 
ادامه مطلب ...

تمجید رمان نویس معروف از نشریه ما

داستان من، رضا امیرخانی و مداد


(شرح حالم از عصر یکشنبه 21 اردیبهشت تا عصر دوشنبه22ام)


هفته گذشته برنامه ای در دانشگاه برگزار شد که مهمانش رضا امیرخانی بود. نام امیرخانی قطعن برای آنهایی که اهل مطالعه هستند باید خیلی آشنا باشد. نویسنده رمان «من او» شاید بهترین معرفی از او باشد. گواینکه «ارمیا» ، «بیوتن» و این اواخر «قیدار» دیگر رمان­های خواندنی او هستند. شاید یکی از معدود نویسندگانی باشد که اغلب کتاب هایش به نوبت چاپ های بالا رسیده اند. سخنرانی خوبی در مورد جامعه و تمدن آینده کرد. نقد جالبی به وعاظ و مداحان کرد که بسیار به نظرم درست آمد. بعد از جلسه با انبوه دانشجویانی مواجه بود که کتابهای خودش را می آوردند تا از او امضا بگیرند. من البته از او امضا نخواستم یکی دو سوال پرسیدم و بعد با او در یک محفل خصوصی تر هم صحبت شدیم. به ذهنم رسید آنچه که در این چند سال به عنوان کار فرهنگی و در قالب نشریه «مداد» انجام داده بودیم را به او هدیه دهم. بنابراین خیلی سریع رفتم نشریه ها را آوردم تا هدیه کنم. گفتند: "آقای امیرخانی رفته اند." کجا؟ "مهمانسرای دانشگاه تا همراه خانواده بروند اصفهان." انصافن هم اردیبهشت های اصفهان دیدن دارد. سریع رفتم مهمانسرا. با کلی خواهش و تمنا، مسئول وروردی مهمانسرا پذیرفت این نشریات را به دست ایشان برساند. یادداشتی برایش نوشتم و گفتم جنس دغدغه های خودم را با ایشان مشترک میدانم. البته حرفهای دیگری هم زدم و در پایان نوشتم این نشریات که حاصل تلاش گروهی ما دانشجویان بوده است تقدیم به شما. شهاب دبیری نژاد و امضا. کسی انگار در گوشم گفت شماره همراهت را پایین امضایت بنویس شاید ایشان تماس گرفت. گفتم بی خیال! حالا امیرخانی به تو زنگ بزنه که چی بشه؟!! در هر صورت شماره همراهم را نوشتم و تحویل مسئول مهمانسرا دادم.

لحظاتی بعد گوشیم زنگ خورد یکی از همکلاسی هایم بود. خبر داد نتایج ارشد آمده است. بعد از این تماس دیگر هه چیز بجز نتایج ارشد و انتخاب گرایشش از ذهنم رفت. شب هم دائم به پیامک ها و تماس های خانواده و دوستان پاسخ دادم و توضیح دادم ارشد چه کرده ام و ممکن است کجاها قبول شوم و...

فردا صبح هم رفتیم دانشکده.باز قضیه ارشد مطرح بود و بعد هم تحویل موقت پروژه راه. عصر وسایلم را جمع کردم پیش به سوی وطن. در اتوبوس دانشگاه-دروازه تهران بودیم. سوار اتوبوس های خط واحد اصفهان با آن سرو صداهای معروفش بودم که گوشیم زنگ خورد.

پشت خط رضا امیرخانی بود. مکالمه ما در حالی آغاز شد که من کمی شگفت زده بودم. ادامه صحبتهای او کمی بر تعجب و البته خوشحالی من افزود. واقعن خیلی حرفی برای گفتن نداشتم. بیشتر به این خاطر بود که انتظار چنین صحبتهایی از او که به واقع یکی از برترین نویسندگان ایران هست را نداشتم.

 امیرخانی گفت: 9سال است که نشریه ای مثل نشریه شما در دانشگاههای کشور ندیده ام. حدود سال83 یا 84 نشریه ای در یکی از دانشگاههای تهران منتشر می شد که خیلی قوی بود بعد از آن دیگر در بین نشریات دانشجویی شبیه نشریه شما ندیدم و بسیار عالی بود. من تاکنون چندبار به صنعتی اصفهان آمدم و هربار نیز لذت بردم؛ این بار نشریه شما خیلی مرا خوشحال کرد. خیلی از نحوه کارتان لذت بردم. اینکه موضوعی را انتخاب می کنید و در مورد آن از همه گروهها نظر می گیرید بسیار عالی است و این همان چیزی است که در حال حاضر دانشگاههای ما به آن نیاز دارند. در ادامه امیرخانی مطالب ریزی در مورد بعضی مطالب دو شماره آخر نشریه گفت که مشخص بود این حرف او که دو شماره آخرمان را کامل خوانده، درست است.

این صحبتهای امیرخانی خیلی خوشحالم کرد. تمام خستگی ها، بی خوابی ها و بی پولی های دو سال و نیم مدیر مسئولی ام از یادم رفت و به نظرم رسید سالهای نسبتن مفیدی در دانشگاه داشتم. امیدوارم همین گونه باشد...

پ ن:  لینک این مطلب در سایت آقای امیرخانی:

http://www.ermia.ir/contents.aspx?id=968