شهاب ثاقب

شهاب ثاقب

وبلاگ شخصی شهاب دبیری نژاد
شهاب ثاقب

شهاب ثاقب

وبلاگ شخصی شهاب دبیری نژاد

سیانور؛ فیلمی که باید دید

چرا باید فیلم سیانور را تماشا کرد؟!


دهه‌های پنجاه و شصت هجری شمسی دهه‌های خاص و عجیبی است. حوادث گوناگونی در ایران رخ می‌دهد، یک نظام سیاسی از صدر تا ذیل تغییر می‌کند، یک جنگ تمام عیار توسط بخش بزرگی از کشورهای دنیا علیه ایران رخ می‌دهد. حدود 300 هزار نفر از مردم ایران که اغلب جوان و نیروی داوطلب هستند در این جنگ کشته (شهید) می‌شوند. البته قبل از آن در دهه پنجاه نیز جوانان کشور آرمانگرایی و مبارزه را به اوج خود می‌رسانند و انقلابی با الگوی جدید را در ژاندارم منطقه نفت‌خیز خاورمیانه بوجود می‌آورند. سفارت بزرگترین قدرت نظامی و سیاسی جهان را به تسخیر در می‌آورند و ... .

اما به راستی وجه کمتر دیده شده این اتفاقات چیست؟ آیا آرمانگرایی این نسل تماما دارای فایده و مثبت به حال کشور و انقلاب بوده است و اینکه آیا آن دسته از جوانانی که به دام آرمان‌های پوچ افتاده و زندگی، جوانی و حتی جانشان را فدای آن ارزش‌ها و آرمان‌ها کرده‌اند به خوبی دیده شده و تحلیل می‌شوند؟!

پاسخ به این یکی دو سوال از آن جهت اهمیت پیدا می‌کند که آرمانگرایی و حرکت بر مدار مبارزه و تلاش و کوشش برای تحقق یک آرمانشهر بشری و مبارزه با دشمنان گردن کلفت آن همیشه و با شدت و ضعف در نسل جوان وجود داشته است. آیا بعد از گذشت چندین دهه از انقلاب بزرگمان توانسته‌ایم الگوی صحیحی از آرمانگرایی و مبارزه برای تحقق ارزش‌ها و آرمان‌های الهی و انقلابی به روی نسل جوان بگشاییم؟!

برای شناخت قسمت‌های کمتر دیده شده تاریخ دهه پنجاه شمسی، برای شناخت جوانانی که هم به شدت آرمانگرا بوده‌اند و هم درد مردم و دنیا را در سر داشتند و هم به شدت مبارز و جسور بودند و هم اینکه اهل معامله زندگی راحت، جوانی و جانشان برای تحقق آرمانشان بودند، به تماشای سیانور بنشینید.

سیانور روایتگر بخشی از نسل آرمانگرای انقلاب است. جوانانی که با آرمانهای اسلامی حرکت را شروع کرده و در میانه راه به دنبال افکار کمونیستی می‌روند و در این راه نه تنها امنیت و آزادی و گاهی جان خود را از دست می‌دهند بلکه اخلاق و دین‌شان را هم زیرپا می‌گذارند. چریک‌های جوانی که انگار برای خلق مجاهدت می‌کنند اما آن چنان از خلق دور می‌شوند که دوستان صمیمی‌شان نیز توسط آنها کشته می‌شوند. چریک‌هایی که آنچنان مهر و سیاهه آرمان‌هایشان بر روی قلب‌شان را می‌پوشاند که در دهه بعدی رسما در مقابل خلق خود ایستاده و مردم کوچه و بازار را کشته و در نهایت دست در دست دشمن همین خلق به خاک وطن خود حمله می‌برند.

نسل جوان فعلی نیز مانند نسل‌های گذشته آرمانگرایان از جان گذشته در خود دارد. آنهایی که آرمان‌ها و ارزش‌هایی که برای خودشان پررنگ و مهم است، می‌تواند آنها را به مبارزه با هر نیرو و گروهی ضد آن آرمانها بکشاند. نسلی که باید از انحراف چریک‌های جوان و دغدغه مند مجاهد در دهه پنجاه درس بگیرد. مبادا آرمان‌هایش دریچه تحلیل‌های عقلانی را به رویش بسته، منافع ملی و دینی مردمش را فراموش کرده و در پنهان یا آشکار مقابل مردم و آرمانهایشان بایستد. آری نسل جدید هم در درون خود شهدای مدافع حرمی دارد که در دهه بیست سالگی عمر همه چیز را رها کرده و در کشوری دیگر جان می‌دهد و هم آرمانگرایانی دارد که هرازگاهی سر از زندان اوین در آورده یا از کشور فرار کرده و یا به دنبال فرصتی هستند تا جامعه آرمانی خویش را در این پهنه از گیتی بسازند.

شاید این نسل محتاج بازبینی مجدد در آرمانهایش باشد. بازخوانی ارزش‌هایی که نسل دهه پنجاه و شصت شمسی برایش جان داده است  و شاید هیچکس بجز همین جوانان مرد این میدان تعقل و شناخت نباشند. 

برادران و خواهران جوانم! سیانور را باید دید تا آرمانگرایی در وجودمان نخشکد و علاوه بر آن هر آرمان و ارزشی در نسلمان باقی نماند.


پ ن: درباره فیلم سیانور در کانالم مطلب کوتاهی نوشته ام. این فیلم یک اثر خوب تاریخی به کارگردانی بهروز شعیبی و تهیه کنندگی سید محمود رضوی است.

با آرمانها و ارزش هایمان چه کنیم؟


آرمان داشتن، خیلی چیزها را تغییر می دهد


ما در زندگی هایمان خواسته هایی داریم که وقتی خودمان هم به آنها فکر می کنیم، همه آنها درست نیست. حداقل من اینطوری ام. از همان اول بچگی ام یادم هست میخواستم فوتبالیست بشم. خیلی جدی به این موضوع فکر میکردم. دلیل اصلی اش هم این بود از بچگی تقریبن تمام خانواده ما فوتبالی بودند. پدرم، عموها، دایی ها و مخصوصن یکی از پسر عموهایم که فوتبال را به شکل حرفه ای تر دنبال می کرد. دوران کودکی و نوجوانی ام گذشت اما فوتبالیست نشدم. این یکی از اولین آرزوهای غلط زندگی ام بود که تا حدی برایش تلاش کردم ولی به آن نرسیدم. در ادامه زندگی هم خواسته هایی را برای خودم داشتم به برخی رسیدم و به بعضی دیگر نه. برخی از آنهایی که بهشان نرسیدم واقعن چه خوب شد که نرسیدم و برخی دیگر هم واقعن حیف شد.

اما آدم ها به مرور زمان عوض می شوند. با احتیاط میگویم بزرگ میشوند و دیدشان گاهی تغییر می کند. صاحب آرمان می شوند. با تعبیر دیگری ارزش هایشان در زندگی مشخص می شود. چند وقت پیش با آشنایی که از قضا روانشناسی هم خوانده بود هم صحبت شدیم. وقتی کمی از آنچه در درون ذهنم بود مطلع شد چند سوال پرسید و بعد پاسخی داد که من هنوز هم در شوک آن پاسخم. گفت 80 درصد جوانهایی که در جامعه می بینم و احیانا به بعضی هایشان مشاوره میدهم با تو فرق دارند. البته خیلی در این زمینه باهم سخن گفتیم حتا او این موضوع را از بعضی جهات مثبت می دید ولی میگفت تو با این افکار در جامعه ات تنها خواهی ماند و یا حداقل باید 20 درصد مثل خودت را دریابی!!

بعد از آن مکالمه به یاد جمله دکتر چمنی (یکی از اساتیدم در دانشگاه صنعتی اصفهان) افتادم. دکتر وقتی در جشن نزدیک عید دانشکده عمران پذیرفت که در مصاحبه زنده وسط برنامه که نامش را صندلی داغ گذاشته بودیم شرکت کند، در پاسخ به یکی از سوالهایم (از قضا من مجری صندلی داغ بودم) که از علت سخت گیری هایش پرسیدم پاسخ جالبی داد. گفت اگر انسان میبیند با جامعه اش متفاوت است یا خودش دچار مشکل است و باید خود را اصلاح کند و یا اینکه باید از آن جامعه هجرت کند. (البته نمیدانم چرا او هیچ یک از این دو کار را نمیکند!!)

به هرحال چارچوب هایی در زندگی ام وجود دارند و ارزش ها و آرمانهایی در حال تعریف شدن در زندگی ام هستند ( البته هر روز که میگذرد ممکن است کاملتر شوند یا حتا تغییر کنند) ولی به هرحال اسمشان روی خودشان است. چارچوب اند، ارزش اند و آرمان اند یعنی اینکه تقریبن سایر مناسبات زندگی بایدبا آنها سنجیده شوند و تصمیمات زندگی ام باید با در نظر گرفتن آنها گرفته شوند.

اینها را گفتم تا بگویم آرمان داشتن خیلی چیزها را تغییر می دهد. به جرئت میگویم اگر برخی ارزشها و چارچوب هایم را نادیده بگیرم زندگی ام شاید خیلی راحت تر باشد. خیلی ساده و بی دغدغه مثل خیلی از اطرافیانم میتوانم تصمیم بگیرم و زندگی ام را ادامه دهم اما نمیتوانم. نگرانی ها و تشویشهای که گاهی گرفتارشان می شوم و سختی بعضی تصمیماتی که گاهی مرا آزار میدهند ناشی از همان چارچوب هاست که دارم و البته به داشتن همه آنها افتخار میکنم و حاضرم برای برخی از آن آرمانها دچار تشویش و نگرانی های مقطعی شوم و حتی برخی از آنها آنقدر ارزش دارند که زندگی، آبرو و حتی جانم برایشان فدا شود.

پ ن1: شاید در مورد این موضوع بعدن بیشتر نوشتم.

پ ن2: فردا ایران با بوسنی در جام جهانی بازی دارد. امیدوارم ببریم و صعود کنیم. حالا اگر فوتبالیست شدن را آرزوی غلطی برای خودم میدانم دلیل نمی شود که برای دیگران غلط باشد.

پ ن 3: دانشگاه صنعتی اصفهان کم کم دارد به گذشته زتدگی ام سنجاق می شود. شاید در مورد سالهایی که در صنعتی بودم هم مطالبی نوشتم.

پ ن 4: این متن را در سالن مطالعه خوابگاه 3 دارم مینویسم. امتحانات تمام شده است و ما برای پروژه ها در دانشگاه مانده ایم. به هرحال خالی بودن سالن مطالعه از دانشجوهای درسخوان هم عامل دیگری شد تا ذهنم برای نوشتن یاری کند و چه خوب است سالن مطالعه خالی!! چیزی که ما در صنعتی کم دیده ایم.

پ ن 5: راستی سوم تیر ماه هم گذشت!