آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدت
وان نفسی که بیخودی یار چه کار آیدت
آن نفسی که باخودی خود تو شکار پشهای
وان نفسی که بیخودی پیل شکار آیدت
آن نفسی که باخودی بسته ابر غصهای
وان نفسی که بیخودی مه به کنار آیدت
آن نفسی که باخودی یار کناره میکند
وان نفسی که بیخودی باده یار آیدت
آن نفسی که باخودی همچو خزان فسردهای
وان نفسی که بیخودی دی چو بهار آیدت
جمله بیقراریت از طلب قرار توست
طالب بیقرار شو تا که قرار آیدت
جمله ناگوارشت از طلب گوارش است
ترک گوارش ار کنی زهر گوار آیدت
جمله بیمرادیت از طلب مراد توست
ور نه همه مرادها همچو نثار آیدت
عاشق جور یار شو عاشق مهر یار نی
تا که نگار نازگر عاشق زار آیدت
خسرو شرق شمس دین از تبریز چون رسد
از مه و از ستارهها والله عار آیدت
مولانا
شجاعت در زندگی شکلهای مختلفی دارد
گاهی شجاعت به معنای حذف دشمنان است
گاهی شجاعت یعنی کنار گذاشتن زندگیت به نفع چیزی که از تو مهم تر است
گاهی شجاعت به معنای بخشیدن زندگیت به دیگری است
گاهی رها کرن همه آنچه که داشته ای
یا همه آنان که روزگاری دوست داشته ای
اما گاهی هم
هیچ یک از آنها شجاعت نیست
شجاعت، تحمل سختیها و رنجهاست و کار کردن آرام
به امید روزهایی که زندگی میتواند بهتر از امروز در جریان باشد
ورونیکا راث
نقل از محمدرضا شعبانعلی
پی نوشت تقریبا با ربط:
"زندان" چاوشی پوست میکند از انسان. تصورش را بکنید از یک طرف شبی نیم ساعت کتاب چمران بخوانید که هر نوبت دو ساعت ذهنتان را مشغول خود می کند که مگر می شود اینگونه زیست و اینگونه اندیشید و اینگونه عمل کرد؟! و بعد ببینید آقا محسن "زندان" را خوانده متناسب با مفاهیم آن کتاب. به عمق شعر مولانا که توجه کنید سخت است به خود نلرزید و اشکتان جاری نشود و به ضعف نفس تان نیندیشید و به فکر چاره نیفتید... و مگر هنر رسالتی جز این دارد؟!