شهاب ثاقب

شهاب ثاقب

وبلاگ شخصی شهاب دبیری نژاد
شهاب ثاقب

شهاب ثاقب

وبلاگ شخصی شهاب دبیری نژاد

تأملاتی درباره عشق


عشق هر جا که رود سوزاند و به رنگ خود گرداند!

 

روزها از پی هم می گذرند و در این میان غافلان راه به جایی نخواهند برد. غفلت را می توان از جنبه های مختلف تعریف نمود.

عده ای با دل بستن به برخی پای بست های این دنیای فانی آنچنان خود را مغلول و گرفتار و بنده آن تعلقات می کنند که زمانی برای پرداختن و اندیشیدن به سطحی فراتر از ذهنیات خود نمی یابند. مصادیق زیادی از این افراد و آن تعلقات را می توان نام برد. علاقه عده ای به ثروت فراوان و پست و مقام عالی را در این رده می توان آورد.

عده ای دیگر اما گرفتار اند و بنده، اما چه خوش گرفتاری ای. وجودشان برای رسیدن به عشق حقیقی هستی آنچنان درگیر و در غل و زنجیر است و بنده چنان وجودی اند که هیچ نیازی به رهایی ندارند و چه رهایی ای بهتر از این بند و گرفتاری. آنها که عشق حقیقی خود را بشناسند دیگر چه بهتر که از هر آنچه به نام عشق و به کام مخلوقان این دنیا برای دیگر انسانها تعلق خاطر می آورد غافل بمانند و مصداق اصلی را بیابند.

عده ی کمی از ازل تا ابد چنین عشق حقیقی را دریافته اند و آنچنان چون پروانه در گرد اله چرخیده اند، آنچنان برای رضایتش کوشیده اند و دلشان برای لقایش تپیده است که چه بسا، بسیاری از آنها را، معشوق خود برای خود دست چین نموده است. (1)

چند سالی پس از عبور از سن نوجوانی و آغاز عنفوان جوانی با علم به مطالب بالا (و نه ایمان راسخ به آن) عمر گذراندم و هر چند که در دل به آن باور داشتم و نیم نگاهی برای حرکت در این مسیر برای خودم متصور بودم اما تعلقات دیگر دنیا نیز مرا به خود رها نمی نمود. تا آنکه پس از مدتی وابستگی و اشتغال به برخی از این تعلقات برایم آنچنان زیاد شد که امانم را گاهی می برید، وجودم را به شدت درگیر می کرد و بدبختانه در تمامی آن لحظات با علم به جملات ابتدای نوشته ام می دانستم این اشتغال و گرفتاری که به آن دچار شده ام از آن جنس اصلی نیست و همیشه نگران آن بودم که نکند راه را آنچنان گم کنم که هیچگاه بازگشت به مسیر اصلی در راه آن معشوق اصلی برایم میسر نشود و یا اینکه با اتلاف انرژی ام، هنگامی به مسیر اصلی برگردم که یارای ادامه پر قدرت آن را نداشته و همچون خودرویی باشم که پس از آنکه فقط چند لیتری از سوختش باقی ست جاده اصلی را پیدا می کند و پس از پیمودن مسیر اندکی از ادامه مسیر باز می ماند. در این حالت خوف و رجا بسر می بردم که به ناگاه به صورت تصادفی به سخنی از "عین‌القضات همدانی" حکیم و عارف قرن ششم، برخوردم که در تمهید ششم کتاب "تمهیدات" خود به موضوع عشق پرداخته و این چنین گفته است:

 

«هر که عاشق شود و آنگاه عشق پنهان دارد و بر عشق بمیرد شهید باشد! (2) ... دریغا عشق فرض راه است همه کس را.دریغا اگر عشق خالق نداری باری عشق مخلوق مهیا کن تا قدر این کلمات تو را حاصل شود... دریغا چنانچه عشق خالق را در دل احساس نمیکنی عشق و محبوب زمینی را دریاب تا شاید به حقیقت زندگی پی ببری... در عشق قدم نهادن کسی را مسلم شود که با خود نباشد و ترک خود بکند و خود را ایثار عشق کند. عشق آتش است هر جا که باشد جز او رخت دیگری ننهد. هر جا که رسد سوزد و به رنگ خود گرداند... کار طالب آن است که در خود جز عشق طلب نکند. وجود عاشق از عشق است؛ بی عشق چگونه زندگانی کند؟! ... سودای عشق از زیرکی جهان بهتر ارزد و دیوانگی عشق بر همه عقل ها فزون آید. هر که عشقی ندارد مجنون و بی حاصل است. هر که عاشق نیست خودبین و پرکین باشد و خودرأی بُوَد؛ عاشقی بی خودی و بی راهی باشد. دریغا همه جهانیان کاشکی عاشق بودندی تا همه زنده و با درد بودَندی!

بدایت عشق به کمال ، عاشق را  آن باشد که معشوق را فراموش کند که عاشق را حساب با عشق است. با معشوق چه حساب دارد؟ مقصود وی عشق است و حیات وی از عشق باشد، و بی عشق او را مرگ باشد. در این حالت وقت باشد که خود را نیز فراموش کند... که از عشق چندان غصه و درد و حسرت بیند که نه در بند وصال باشد و نه غم هجران خورد زیرا که نه از وصال او را شادی آید و نه از فراق او را رنج و غم نماید. همه خود را به عشق داده باشد.»

 

«عین القضات یک تقسیم بندی سه گانه برای انواع عشق قائل است:عشق کبیر.عشق میانه و عشق صغیر.عشق صغیر را عشق انسان میداند به خدا.عشق کبیر را عشق خدا به انسان و عشق میانه را عشق انسانها به یکدیگر.

نکته شایان توجه این است که وی عشق انسانها به یکدیگر یا به قولی عشق زمینی را در مرتبه ای بالاتر از عشق انسان به خدا میداند و با این تقسیم بندی عشق زمینی را مسیری مطمئن تر یرای رسیدن به ذات حق و عشق کبیر میداند.عشق میانه یا عشق زمینی مسیریست که به گفته قاضی انسان را به خدا میرساند و در آن حال انسان جزئی از ذات خدا میشود.

هر چند که قاضی عشق الهی را برترین نوع عشق میداند اما به جد معتقد است که برای رسیدن به ذات حق و یکی شدن با وی باید عشق زمینی را تجربه کرد وی عشق مجرد به پروردگار را عشق صغیر میخواند اما عشق زمینی یا میانه نیز در دیدگاه وی وسیله است.چنان که خود میگوید:(از بهر آنکه تا عاشق روز به روز دیده وی پخته گردد تا طاقت بار کشیدن لقا الله آرد) »(3)

حال اینکه تا چه اندازه می توان این باورهای عین القضات را پذیرفت برایم مشخص نیست اما آنچه که وی گفته است بدون تردید باب جدیدی برای تأمل و اندیشیدن برایم خواهد گشود و امیدوارم بتوانم از حاصل اینگونه تأملات در زندگی آینده خود بهره مند شوم.

 

پی نوشت:

1- همیشه وقتی واژه دستچین را بکار می برم به یاد دانه های توتی میفتم که در عصرهای دل انگیز تابستان های دوران کودکی ام، در باغ پدربزرگم میچیدیم. خوردن توت دو مرحله داشت ابتدا ما کمی زودتر میرفتیم و دانه های خوشمزه و رسیده ی توت که دستمان به آنها می رسید را می چیدیم (در اصطلاح به این کار دستچین کردن توت گویند) و سپس با کمی تأخیر جمعی حداقل 4-5 نفره پرده ای را در زیر توت گرفته و آن را با ضربه های محکمی که به شاخه های آن زده میشد به داخل پرده می ریختند و در اصطلاح ما یزدی ها توت را "تگ" میکردند.

2- نقل حدیثی از پیامبر اسلام درباره عشق که سخن آغازین تمهید ششم است.

3- مطلب قاضی عاشق از وبلاگ کلبه مهدی؛ نوشته شده در مرداد 89