امروز در اتاق نشسته بودم و به خیلی چیزها فکر میکردم. به یاد شبهایی افتادم که مینوشتم. یاد آن شبهایی که از هفت دولت آزاد بودم و دائم به دغدغههایم میاندیشیدم. مشغول کارهایی بودم که خودم برای خودم ایجاد کرده بودم و خیلی هم خوب بود.
ناگهان کمی تأمل کردم و به این فکر کردم چند وقت است مثل قدیمها ننوشتهام. چند وقت است با شوق و شور به موضوعی نیندیشیده ام و از روی ذوق و علاقه خودم آن را ننوشته ام. جوابی که به این سوال داشتم امیدوارکننده نبود. ناگهان دلم فروریخت و بر خودم آه کشیدم که چه زود خود را گرفتار روزمرگی کرده ام؟! آه آه. هزاران افسوس بر این دنیای بی رحم و بر من که زود مشغول و گرفتارش شدم...
سعی میکنم دوباره شروع کنم. هرچه هم مشغول گرفتاریهای درسی، کاری و غیره باشم هنوز هم برای خواندن کتابهای شیرین , نوشتن یادداشتهایی که دوستشان داشته باشم هست و من نیز هستم. من هستم و بازهم میتوانم به روزهایی که دوستشان داشتم برگردم.
پ ن: خوشبختانه در تمام این دوران بی رونقی نوشتن دست از خواندن کتاب برنداشتم. در GOODREADS فعالم و نظراتم را درباره کتابهایی که میخوانم مینویسم. آدرس پروفایلم در فهرست لینکهای روزانه وبلاگ هست.