شهاب ثاقب

شهاب ثاقب

وبلاگ شخصی شهاب دبیری نژاد
شهاب ثاقب

شهاب ثاقب

وبلاگ شخصی شهاب دبیری نژاد

تمجید رمان نویس معروف از نشریه ما

داستان من، رضا امیرخانی و مداد


(شرح حالم از عصر یکشنبه 21 اردیبهشت تا عصر دوشنبه22ام)


هفته گذشته برنامه ای در دانشگاه برگزار شد که مهمانش رضا امیرخانی بود. نام امیرخانی قطعن برای آنهایی که اهل مطالعه هستند باید خیلی آشنا باشد. نویسنده رمان «من او» شاید بهترین معرفی از او باشد. گواینکه «ارمیا» ، «بیوتن» و این اواخر «قیدار» دیگر رمان­های خواندنی او هستند. شاید یکی از معدود نویسندگانی باشد که اغلب کتاب هایش به نوبت چاپ های بالا رسیده اند. سخنرانی خوبی در مورد جامعه و تمدن آینده کرد. نقد جالبی به وعاظ و مداحان کرد که بسیار به نظرم درست آمد. بعد از جلسه با انبوه دانشجویانی مواجه بود که کتابهای خودش را می آوردند تا از او امضا بگیرند. من البته از او امضا نخواستم یکی دو سوال پرسیدم و بعد با او در یک محفل خصوصی تر هم صحبت شدیم. به ذهنم رسید آنچه که در این چند سال به عنوان کار فرهنگی و در قالب نشریه «مداد» انجام داده بودیم را به او هدیه دهم. بنابراین خیلی سریع رفتم نشریه ها را آوردم تا هدیه کنم. گفتند: "آقای امیرخانی رفته اند." کجا؟ "مهمانسرای دانشگاه تا همراه خانواده بروند اصفهان." انصافن هم اردیبهشت های اصفهان دیدن دارد. سریع رفتم مهمانسرا. با کلی خواهش و تمنا، مسئول وروردی مهمانسرا پذیرفت این نشریات را به دست ایشان برساند. یادداشتی برایش نوشتم و گفتم جنس دغدغه های خودم را با ایشان مشترک میدانم. البته حرفهای دیگری هم زدم و در پایان نوشتم این نشریات که حاصل تلاش گروهی ما دانشجویان بوده است تقدیم به شما. شهاب دبیری نژاد و امضا. کسی انگار در گوشم گفت شماره همراهت را پایین امضایت بنویس شاید ایشان تماس گرفت. گفتم بی خیال! حالا امیرخانی به تو زنگ بزنه که چی بشه؟!! در هر صورت شماره همراهم را نوشتم و تحویل مسئول مهمانسرا دادم.

لحظاتی بعد گوشیم زنگ خورد یکی از همکلاسی هایم بود. خبر داد نتایج ارشد آمده است. بعد از این تماس دیگر هه چیز بجز نتایج ارشد و انتخاب گرایشش از ذهنم رفت. شب هم دائم به پیامک ها و تماس های خانواده و دوستان پاسخ دادم و توضیح دادم ارشد چه کرده ام و ممکن است کجاها قبول شوم و...

فردا صبح هم رفتیم دانشکده.باز قضیه ارشد مطرح بود و بعد هم تحویل موقت پروژه راه. عصر وسایلم را جمع کردم پیش به سوی وطن. در اتوبوس دانشگاه-دروازه تهران بودیم. سوار اتوبوس های خط واحد اصفهان با آن سرو صداهای معروفش بودم که گوشیم زنگ خورد.

پشت خط رضا امیرخانی بود. مکالمه ما در حالی آغاز شد که من کمی شگفت زده بودم. ادامه صحبتهای او کمی بر تعجب و البته خوشحالی من افزود. واقعن خیلی حرفی برای گفتن نداشتم. بیشتر به این خاطر بود که انتظار چنین صحبتهایی از او که به واقع یکی از برترین نویسندگان ایران هست را نداشتم.

 امیرخانی گفت: 9سال است که نشریه ای مثل نشریه شما در دانشگاههای کشور ندیده ام. حدود سال83 یا 84 نشریه ای در یکی از دانشگاههای تهران منتشر می شد که خیلی قوی بود بعد از آن دیگر در بین نشریات دانشجویی شبیه نشریه شما ندیدم و بسیار عالی بود. من تاکنون چندبار به صنعتی اصفهان آمدم و هربار نیز لذت بردم؛ این بار نشریه شما خیلی مرا خوشحال کرد. خیلی از نحوه کارتان لذت بردم. اینکه موضوعی را انتخاب می کنید و در مورد آن از همه گروهها نظر می گیرید بسیار عالی است و این همان چیزی است که در حال حاضر دانشگاههای ما به آن نیاز دارند. در ادامه امیرخانی مطالب ریزی در مورد بعضی مطالب دو شماره آخر نشریه گفت که مشخص بود این حرف او که دو شماره آخرمان را کامل خوانده، درست است.

این صحبتهای امیرخانی خیلی خوشحالم کرد. تمام خستگی ها، بی خوابی ها و بی پولی های دو سال و نیم مدیر مسئولی ام از یادم رفت و به نظرم رسید سالهای نسبتن مفیدی در دانشگاه داشتم. امیدوارم همین گونه باشد...

پ ن:  لینک این مطلب در سایت آقای امیرخانی:

http://www.ermia.ir/contents.aspx?id=968