شهاب ثاقب

شهاب ثاقب

وبلاگ شخصی شهاب دبیری نژاد
شهاب ثاقب

شهاب ثاقب

وبلاگ شخصی شهاب دبیری نژاد

توفان به پا کن از برای آرمیدن

 لحظاتی هست که جرقه‌هایی ایجاد می‌شود و نقطه شروع تصمیمات بزرگی می‌شوند. شاید اگر این جرقه‌ها در بکرترین شرایط ذهنی رخ بدهند با احتمال بیشتری به خطا دچار شوند. چون بدون تجربه شاید نتوان گام‌های بعدی را به درستی پیش‌بینی کرد. اما زمانی است که بناهایی ساخته شده و فرو ریخته است. راه‌هایی است که رفته شده، تلاش‌هایی است که صورت گرفته، امیدهایی است که روزی وجود داشته اما همه و همه به خطا رفته و از بین رفته‌اند. توفان‌هایی که گاهی شاخه‌های و برگ‌های درختی را نابود کرده اما ریشه‌های آن را قدرتمند کرده‌اند. چه زمان‌هایی که برای کسب تجربه از دست نرفته، چه انرژی‌ها و انگیزه‌هایی که روزی وجود داشته و نهایتا دچار سردرگمی و نابودی نشده‌اند. حال چه باید کرد؟! آیا هنوز هم باید از این توفان‌ها ترسید. آیا وقت آن نرسیده که از توشه این تجربه‌هایی که گران بدست آمده‌اند، آورده‌ای داشت. آیا وقت آن نرسیده به روزهای خوب فکر کرد. به روزهای پر از امید، پر از حادثه و پر از تصمیمات سازنده. روزهای پر از تجربه‌های شیرین برای فراموشی تلخی‌های پرشمار گذشته. وقت آن باید برسد. خیلی زود. باید تلاش کرد برای روزهایی که شیرینی رابطه خوب با خدا توأم بشود با توکل بر او و مگر غیر از این است که توکل‌هایی که در شرایط سخت رخ می‌دهند با ارزش‌ترند چون نشان‌دهنده‌ی اعتماد بیشتر توکل کننده به خدا هستند. شاید این جرقه‌ای باشد برای توفانی جدید. برای اقدامات سنجیده در زمان معین. برای تلاش همه جانبه. شاید موفقیت‌های اخیر آغازی است بر رخدادهای بزرگ. اتفاقاتی که با توکل بر خدای بزرگ رقم خواهد خورد. انشاءالله...

پاسخ به سوال یکی از کاربران

قابل توجه یکی از کاربران وبلاگ با نام "آرش" که درباره دانشگاه صنعتی اصفهان سوال پرسیده اند؛ من پاسخ شما را به آدرس ایمیلی که ثبت کرده بودید ارسال کردم. از آنجایی که سوال شما در بخش کامنت ها نبود و طی پیام خصوصی ارسال شده بود امکان پاسخگویی در وبلاگ وجود نداشت.


پ ن : لینک مطلبی که چند سال پیش درباره دانشگاه صنعتی نوشتم و معمولا در ایام انتخاب رشته بازدیدکننده‌های زیادی از طریق گوگل پیدایش می کنند و می خوانند:

به مناسبت فراغت از تحصیل در صنعتی اصفهان


پ ن 2 : شاید در آینده درباره دانشگاه علم و صنعت هم مطلبی بنویسم. چون از آنجا هم در دوره ارشد فارغ التحصیل شدم و حالا دوره دکتری را در دانشگاه صنعتی امیرکبیر آغاز کرده ام.

جمله بی‌قراریت از طلب قرار توست

آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدت

وان نفسی که بیخودی یار چه کار آیدت

آن نفسی که باخودی خود تو شکار پشه‌ای

وان نفسی که بیخودی پیل شکار آیدت

آن نفسی که باخودی بسته ابر غصه‌ای

وان نفسی که بیخودی مه به کنار آیدت

آن نفسی که باخودی یار کناره می‌کند

وان نفسی که بیخودی باده یار آیدت

آن نفسی که باخودی همچو خزان فسرده‌ای

وان نفسی که بیخودی دی چو بهار آیدت

جمله بی‌قراریت از طلب قرار توست

طالب بی‌قرار شو تا که قرار آیدت

جمله ناگوارشت از طلب گوارش است

ترک گوارش ار کنی زهر گوار آیدت

جمله بی‌مرادیت از طلب مراد توست

ور نه همه مرادها همچو نثار آیدت

عاشق جور یار شو عاشق مهر یار نی

تا که نگار نازگر عاشق زار آیدت

خسرو شرق شمس دین از تبریز چون رسد

از مه و از ستاره‌ها والله عار آیدت
مولانا

شجاعت

شجاعت در زندگی شکلهای مختلفی دارد

گاهی شجاعت به معنای حذف دشمنان است

گاهی شجاعت یعنی کنار گذاشتن زندگیت به نفع چیزی که از تو مهم تر است

گاهی شجاعت به معنای بخشیدن زندگیت به دیگری است

گاهی رها کرن همه آنچه که داشته ای

یا همه آنان که روزگاری دوست داشته ای

اما گاهی هم

هیچ یک از آنها شجاعت نیست

شجاعت، تحمل سختیها و رنجهاست و کار کردن آرام

به امید روزهایی که زندگی میتواند بهتر از امروز در جریان باشد


ورونیکا راث

نقل از محمدرضا شعبانعلی


پی نوشت تقریبا با ربط: 

"زندان" چاوشی پوست می‌کند از انسان. تصورش را بکنید از یک طرف شبی نیم ساعت کتاب چمران بخوانید که هر نوبت دو ساعت ذهنتان را مشغول خود می کند که مگر می شود اینگونه زیست و اینگونه اندیشید و اینگونه عمل کرد؟! و بعد ببینید آقا محسن "زندان" را خوانده متناسب با مفاهیم آن کتاب. به عمق شعر مولانا که توجه کنید سخت است به خود نلرزید و اشکتان جاری نشود و به ضعف نفس تان نیندیشید و به فکر چاره نیفتید... و مگر هنر رسالتی جز این دارد؟!

هدفم از نوشتن در این وبلاگ چیست؟

وقتی شما می خواهید رسانه ای ریز یا درشت راه بیندازید باید همیشه به چند سوال اساسی پاسخ دهید: برای چه هدفی؟ با چه انگیزه‌ای؟ و برای چه مخاطبی؟

 پاسخ عقلانی و درست به این سوالات در ابتدای راه می تواند تا حد زیادی موفقیت در اندازه مورد نظر را تضمین کند. دوستی چند وقت پیش نقدی بر این وبلاگ نوشته بود با این مضمون که مطالب وبلاگت انسجام کافی ندارد. یا هدف مشخصی را دنبال نمی کند. از اینکه مرا نقد کرده بود و فرصت تأمل بیشتر به من داده بود خوشحال شدم و تشکر کردم. سعی کردم بیشتر به حرفهایش فکر کنم و اهدافم از راه اندازی این رسانه کوچک ولی همچنان جذاب برای عده ای مثل خودم (که قبل از قبضه کردن همه چیز توسط شبکه های اجتماعی با وبلاگ مأنوس بودیم) را مرور کنم که در ادامه خواهم آورد.

این وبلاگ زمانی ایجاد شد که من تجربه خبرنگاری آماتور را پشت سر گذاشته بودم و در دانشگاه مدیرمسئول نشریه ای بودم که بهترین نشریه دانشگاه شد و در بُعد ملی هم موفقیت هایی را کسب کرد. به واسطه کار در  چنین نشریه‌ای تجربه انسجام بخشیدن در مطالب و دنبال کردن هدفی مشخص همراه با من بود. به طوری که در هر شماره آن نشریه (مداد- دانشگاه صنعتی اصفهان) با بررسی چند پرونده عملا تمرکز خود را بر روی موضوعات خاص گذاشته بودیم و به حاشیه ها کمتر می پرداختیم. هدفمان هم بسط آزاد اندیشی و بررسی عمیق تر مسائل بود.

اما راه اندازی این وبلاگ بیشتر یک مسئله درونی را دنبال می کرد. هدفم جذب مخاطب زیاد نبود و هیچگاه جز در جمع های محدود و دوستانه آن را به کسی معرفی نکردم هرچند که مخاطبانی با جستجو در موتورهای جستجوگر به مخاطبان پیوستند و یا از برخی مطالب وبلاگ استفاده کردند. همانطور که در عنوان هم پیداست، این وبلاگ با محوریت من، مسائل مختلف شخصی‌ام و افکار و عقایدم شکل گرفته است. بسیاری از مطالب وبلاگ حرف‌های نگفته‌ی من است. حرف‌هایی که برای خودم نوشتم. کلی گویی‌هایی کرده‌ام، از استعاره های خاص استفاده کرده ام و کلا از هر واژه‌ای که حالم را بهتر می‌کرده استفاده کردم. حقیقتی که درباره شهاب دبیری نژاد وجود دارد آن است که گاهی نوشتن موجب ایجاد آرامش در او می شود و او اصلا دوست ندارد این تجربه را درتلاطمات زندگی از دست بدهد (مثلا الان تصمیم گرفتم ناگهان زبان نوشتار را از اول شخص به سوم شخص تغییر بدهم!!).

مخلص کلام اینکه آنهایی که مرا می شناسند، با روحیاتم آشنایند و علایقم را کم و بیش می‌دانند، درک درست تری از برخی مطالب شخصی که می نویسم دارند و این رویه احتمالا در ادامه کار این وبلاگ نیز دنبال شود. این موضوع درباره کانال تلگرامم نیز صادق است. کانالی با مخاطبان محدود و با معرفی در جمع های بسیار محدود و برای تأثیرگذاری بر همان جمع محدود و البته برای درون خودم. شاید در آینده نه چندان نزدیک برای راه اندازی رسانه های اینترنتی یا فعالیت مداوم تر در فضای مجازی با اهداف مشخص کارهایی را انجام بدهم ولی در حال حاضر بیشتر تمرکزم بر فضای درونی خودم و در بهترین حالت در جمع های محدود دوستانه می باشد.

پی نوشت:

برخی مطالب این وبلاگ مانند " به مناسبت فراغت از تحصیل در صنعتی اصفهان "، " حکومت اسلامی و لازمه ای به نامِ آزادی بیان "، " با آرمانها و ارزش هایمان چه کنیم؟"، " به بهانه ی آهنگ «بهانه ی تو» " بسیار پرمخاطب بوده‌اند و تعداد زیادی با جستجو در اینترنت به این مطالب دسترسی پیدا کرده‌اند ولی کلیت مطالب این وبلاگ با همان رویکرد درونگرایی، دستیابی به آرامش شخصی‌ و بحث با جمع‌های دوستانه نزدیک به خودم نوشته شده است.

هما جستجو نمی‌خواهد


بر حذر باش از هر آنچه گریخت         که هما جستجو نمی خواهد

 

راه بگشا که سر رسید از راه          چشم بگشا نشسته بر درگاه




از کتاب "چهار اثر از فلورانس اسکاول شین"

 

سیانور؛ فیلمی که باید دید

چرا باید فیلم سیانور را تماشا کرد؟!


دهه‌های پنجاه و شصت هجری شمسی دهه‌های خاص و عجیبی است. حوادث گوناگونی در ایران رخ می‌دهد، یک نظام سیاسی از صدر تا ذیل تغییر می‌کند، یک جنگ تمام عیار توسط بخش بزرگی از کشورهای دنیا علیه ایران رخ می‌دهد. حدود 300 هزار نفر از مردم ایران که اغلب جوان و نیروی داوطلب هستند در این جنگ کشته (شهید) می‌شوند. البته قبل از آن در دهه پنجاه نیز جوانان کشور آرمانگرایی و مبارزه را به اوج خود می‌رسانند و انقلابی با الگوی جدید را در ژاندارم منطقه نفت‌خیز خاورمیانه بوجود می‌آورند. سفارت بزرگترین قدرت نظامی و سیاسی جهان را به تسخیر در می‌آورند و ... .

اما به راستی وجه کمتر دیده شده این اتفاقات چیست؟ آیا آرمانگرایی این نسل تماما دارای فایده و مثبت به حال کشور و انقلاب بوده است و اینکه آیا آن دسته از جوانانی که به دام آرمان‌های پوچ افتاده و زندگی، جوانی و حتی جانشان را فدای آن ارزش‌ها و آرمان‌ها کرده‌اند به خوبی دیده شده و تحلیل می‌شوند؟!

پاسخ به این یکی دو سوال از آن جهت اهمیت پیدا می‌کند که آرمانگرایی و حرکت بر مدار مبارزه و تلاش و کوشش برای تحقق یک آرمانشهر بشری و مبارزه با دشمنان گردن کلفت آن همیشه و با شدت و ضعف در نسل جوان وجود داشته است. آیا بعد از گذشت چندین دهه از انقلاب بزرگمان توانسته‌ایم الگوی صحیحی از آرمانگرایی و مبارزه برای تحقق ارزش‌ها و آرمان‌های الهی و انقلابی به روی نسل جوان بگشاییم؟!

برای شناخت قسمت‌های کمتر دیده شده تاریخ دهه پنجاه شمسی، برای شناخت جوانانی که هم به شدت آرمانگرا بوده‌اند و هم درد مردم و دنیا را در سر داشتند و هم به شدت مبارز و جسور بودند و هم اینکه اهل معامله زندگی راحت، جوانی و جانشان برای تحقق آرمانشان بودند، به تماشای سیانور بنشینید.

سیانور روایتگر بخشی از نسل آرمانگرای انقلاب است. جوانانی که با آرمانهای اسلامی حرکت را شروع کرده و در میانه راه به دنبال افکار کمونیستی می‌روند و در این راه نه تنها امنیت و آزادی و گاهی جان خود را از دست می‌دهند بلکه اخلاق و دین‌شان را هم زیرپا می‌گذارند. چریک‌های جوانی که انگار برای خلق مجاهدت می‌کنند اما آن چنان از خلق دور می‌شوند که دوستان صمیمی‌شان نیز توسط آنها کشته می‌شوند. چریک‌هایی که آنچنان مهر و سیاهه آرمان‌هایشان بر روی قلب‌شان را می‌پوشاند که در دهه بعدی رسما در مقابل خلق خود ایستاده و مردم کوچه و بازار را کشته و در نهایت دست در دست دشمن همین خلق به خاک وطن خود حمله می‌برند.

نسل جوان فعلی نیز مانند نسل‌های گذشته آرمانگرایان از جان گذشته در خود دارد. آنهایی که آرمان‌ها و ارزش‌هایی که برای خودشان پررنگ و مهم است، می‌تواند آنها را به مبارزه با هر نیرو و گروهی ضد آن آرمانها بکشاند. نسلی که باید از انحراف چریک‌های جوان و دغدغه مند مجاهد در دهه پنجاه درس بگیرد. مبادا آرمان‌هایش دریچه تحلیل‌های عقلانی را به رویش بسته، منافع ملی و دینی مردمش را فراموش کرده و در پنهان یا آشکار مقابل مردم و آرمانهایشان بایستد. آری نسل جدید هم در درون خود شهدای مدافع حرمی دارد که در دهه بیست سالگی عمر همه چیز را رها کرده و در کشوری دیگر جان می‌دهد و هم آرمانگرایانی دارد که هرازگاهی سر از زندان اوین در آورده یا از کشور فرار کرده و یا به دنبال فرصتی هستند تا جامعه آرمانی خویش را در این پهنه از گیتی بسازند.

شاید این نسل محتاج بازبینی مجدد در آرمانهایش باشد. بازخوانی ارزش‌هایی که نسل دهه پنجاه و شصت شمسی برایش جان داده است  و شاید هیچکس بجز همین جوانان مرد این میدان تعقل و شناخت نباشند. 

برادران و خواهران جوانم! سیانور را باید دید تا آرمانگرایی در وجودمان نخشکد و علاوه بر آن هر آرمان و ارزشی در نسلمان باقی نماند.


پ ن: درباره فیلم سیانور در کانالم مطلب کوتاهی نوشته ام. این فیلم یک اثر خوب تاریخی به کارگردانی بهروز شعیبی و تهیه کنندگی سید محمود رضوی است.